سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 90/1/5 | 3:11 عصر | نویسنده : هادی اخوان

گفتم :آیادرمورد قیام مردم سوریه درچندروزاخیر درجایی چیزی گفتی؟

گفت:نی!

گفتم :درمورد کشت وکشتارمردم سوریه به دست نظامیان مطلبی نوشته ای؟

گفت:نی!

گفتم:درمورد حذف برادربشاراسد وآثارآن تحلیلی نموده ای؟

گفت:نی!

گفتم:درموردصدورانقلاب به سوریه ...

گفت:نی!

گفتم:درمضاروتأثیرآن برکشورمان چی؟

گفت:نع!

گفتم:باخبرگزاری های جهان وهمسوبااستکبارجهانی دراین مورد مصاحبه ای نموده ای؟

گفت:لا

گفتم: بزرگامرداکه تو سیاستمدار واقعی هستی واحسنت به عاقبت اندیشی تو که در امور این چنینی ،لب ازلب نمی

جنبانی تا این که آب بالکل ازآسیاب بیفتد آنگاه یکه تاز میدان خواهی شد وهی تحلیل خواهی کرد که چنین وچنان

شد .آفرین براین همه ذکاوتت .این هاراازکه آموختی ؟گفت :ازمقامات کشور!




تاریخ : پنج شنبه 90/1/4 | 12:3 صبح | نویسنده : هادی اخوان

سلیمان بن عبدالملک ،خلیفه ی اموی،یزیدبن مهلب را حاکم خراسان کرد،واودرسال98هجری به خراسان آمدوقصدفتح

گرگان نمود.محاصره ی گرگان مدتی طول کشیدویکی ازامیران عرب دراین محاصره کشته شد.یزیدسوگندخورد که من

همی کشم تابرخون ایشان آسیا گردانم وبرآن آردکنم ونان پزم وبخورم.شهربگرفت وازایشان چهل هزارمرد ازشهربیرون

آورد به جایی که آسیا آنجابودوبرآن آب همی گشت،وآسیابرخون ایشان وبرآب همی گشت وآردکرد ونان پخت وبخورد

تاسوگنداوراست گشت.گویامردم شهررابین سپاهیان تقسیم کرده بودوبه هرسپاهی چهاریاپنج تن رسیده ،به قول

میرخواند "به قتل خلایق فرمان دادوبعضی از قتله راچهاروبرخی راپنج مقتول رسید.قاتلان اسیران را برکنارجویی که

به آسیایی می رفت بنا به فرموده ی یزید برده مانندگوسفندذبح کردند وازآردآن آسیاطعامی مرتب گردانیده پیش یزید

آوردندتابخورد وازعهده ی سوگندخویش بیرون آید.وفرمودتادرمسافت دوفرسخ دارهابزدندوچهارهزارکس دیگررا ازآن

هابیاویختند.برخی نیزنوشته اند که هنگام کشتن مردمان چون خون منعقد می شد وازتنوره پایین نمی رفت .آسیا نمی

چرخید،جمعی یزیدرازاادامه ی این کاربرحذرداشتند.چون سوگندیادکرده بود،به اشارت برخی ازهمراهان آب راباخون

درآمیختندتاآسیاراه افتادونان پخته شد.ظاهرآن است که بعدازهمین واقعه است که" آسیابه خون چرخیدن" به صورت

ضرب المثل درشعرفارسی پیداشده. فردوسی می گوید:به خون غرقه شد خاک وسنگ وگیا/بگشتی به خون،گربُدُی

آسیا .ویاعبیدزاکانی ،آن شوخ لطیف طبع ،که این شعرجدی راچه خوش سروده:دل براین گنبدگردنده منه،کاین

دولاب/آسیایی است که برخون کسان می گردد.




تاریخ : چهارشنبه 90/1/3 | 9:15 عصر | نویسنده : هادی اخوان

این که "ریشه کن کردن" یعنی چه؟خودازمباحث کلیدی وزیربنایی است که از دوران خیلی دورتاکنون انسان رابه

تفکرواداشته ودانشمندان وفلاسفه ی بزرگ دنیا برای پاسخ به آن،دودچراغ هاخورده،استخوان هاخردکرده،دردانشگاه

های آزاددنیا! به تحقیق وکنکاش پرداخته وهریک به فراخور حال ومقال،مطالبی بیان داشته وعمر عزیزشان رابه

بندگانی چون من وتو داده وترک تعلقات نموده وبه دیارباقی شتافته واین حکایت همچنان به قوت خویش باقی است ...

این که لفظ "ریشه کن کردن" درموارد گوناگون معنای خاصی می یابد تردیدی درآن نیست، چنان که در ریشه کن کردن

موادمخدر، لفظ در معنای "زیادساختن"آن به کارمی رود ویا در ریشه کن کردن بیکاری، نیز لفظ معنای  حذف مشاغل

جدیدبه خودمی گیرد ویادر درسال هفتاد که یکی ازمسئولین  فرموده بودند :گرانی راریشه کن می کنیم هنوز معنای

خاص آن مشخص نشده  است .وشاعران بزرگ  که چنین لفظی را ناخواسته به کاریرده اند هنوزادیبان نتوانسته اند

بیتشان را گره گشایی نمایند.در آخرین اظهار نظر استاندار تهران با تسلط کامل به لفظ مغموض  "ریشه کن کردن" وبا

مطالعه ی دستاوردهای دانشمندان جهان ازمعنای آن، فرمودند"زمین خواری رادرسال 90ریشه کن می کنیم ."که هرچه

به ذهن مان فشارآوردیم مقصود استاندارتهران چه بوده واز تحقیقات کدام دانشمند درموردلفظ "ریشه کن کردن"استفاده

نموده ،متوجه نشده وبه ناقص بودن علم ودانش بشری ونسبی بودن آن اعتقادراسخ آوردیم.وبازمعنای واقعی  لفظ

"ریشه کن کردن"درپرده ی ابهام باقی مانده تابعد...




تاریخ : چهارشنبه 90/1/3 | 2:40 عصر | نویسنده : هادی اخوان

وقتی که هستم تونیستی/وقتی که نیستی دنیابرایم نیست باد/صدای آشنایت همه جاپیچیده/می روم ،آرام وآهسته/پیراهنت

رابه آغوش می کشم /وپیش آزآن دست درجیبت/شایدچندهزاری یادگاری مانده باشد/ولی چه تنهاست جیب های خالی

تو/یا چه "پرازهواست."/همه جاپرازخاطراتت/لکه های خونی که دیشب پس ازپرتاب بشقاب به سوی سرت

بردیوارنقش بسته ،هنوزیادگاری ازوجودتوست/وتورفتی وخاطراتت مانده اند/بشقاب گفتم،یادلحظه ای که بشقاب دردستم

چون بشقاب پرنده به سویت ؛آن هدف غایی، به پروازدرآمد،افتادم/وچه زیبا بود/تکه های لیوان های شکسته/تبلور

الماس گونه ی وجودتوست/هرتکه لیوان خردشده ،وجود تورامی خواند/من صورتم راوقتی می شویم که ،لکه های خون

توبرآن نقش بسته باشد/وگرنه مراباآب نسبتی نیست/وباخودمی اندیشم آیابازخواهی گشت؟/شاید،شاید/وچه زیبابودآن

شب/کنارهم بودن رابرای اولین بارتجربه کردیم/ وصورت سرخت تماشای دیگرداشت/دوست داشتم،دوست داشتم، باتمام

وجود حلقت رابفشارم/وبا کارد آشپزخانه سرت راببرم/ وباساطور وجودمهربانت راتکه تکه سازم، ولی افسوس

،افسوس ،اف.../آیابازخواهی گشت؟وبه من فرصت جبران خواهی داد؟/عکس هایت رامی بینم،خون برچشمان زیبایم

نقش می بندد/وتوراچه بگویم،می پرستم/بازگرد وببین عشق من به توچه ها خواهدکرد/گلت راتنها مگذار وباغچه ی

وجودت راویران مساز/بیا باردیگرآن عشق شب های به یادماندنی باهم بودن راباردیگرتجربه کنیم/وبیاموزیم

وبیاموزیم،/ چه زیباست درکنارهم بودن...




تاریخ : سه شنبه 90/1/2 | 10:21 عصر | نویسنده : هادی اخوان

کتاب" اسرارالشیخ" کتاب ارزشمندی است که پس ازسال هاکنکاش وتحقیق ودودچراغ وشمع خوردن عاقبت به

ثمرنشست وبه چاپ نخستینش به وادی کتاب وکتابخوانی راه یافت .درمورد کتاب هرچه بگوییم وبنویسیم کم گفتیم ونیاز

به زمان بسیارخواهدبودودراین مقال نخواهدگنجید .لذابرآن شدیم تاچندحکایت کوتاه ازآن رابسنده کنیم وبقیه ی آن را به

خوانندگان خوش ذوق واگذاریم تاباشد به دیده ی تحقیق درآن بنگرند.کتاب پس ازحمد خدا به سه فصل مجزا تقسیم گشته

که عبارتنداز:فصل اول در حالات شیخ ،فصل دوم در مقامات شیخ، وفصل سوم درگفتاراوواما چندحکایت کوتاه:

حکایت :درویشی بوددرنیشابورکه اوراعظیم میلی بودبه دنیا.یک شب دزد به خانه ی اوراه یافت وهرچه داشت

ببردمگرکارت سوخت را.فردا روزدرویش شکسته دل ومهجوربه مجلس شیخ آمد وموضوع رابا کس نگفت.شیخ درمیان

سخن گفت:" ای که ازمال دنیا فقط کارت سوختت مانده نظری به مابیفکن و ودست مانیزبرگیر."درویش فریاددرگرفت

وبه نزذشیخ آمد وکارت رادودستی تقدیم نمود .

حکایت:آورده اند روزی شیخ بربالای منبررفت وبدون مقدمه فرمود"أین المفسدین الاقتصادی ؟"یکی ازدرویشان فغان

برآورد" درجیب فلانی" وچنان نعره زد که جمعیت رادل بسوخت.

حکایت:آورده اندکه روزی شیخ مجلس می گفت.گبری آمده بودوپس ستون نشسته وبه شیخ نظاره می کردوبه دل می

اندیشیدکه شیخ ازرموززندگی من چیزی نمی داندوبه دیده ی انکاردرشیخ می نگریست .شیخ روبدان مردکردوگفت ای

که پس ستون نشسته ای وپول یارانه می گیری ولی شماره های کنتوررادستکاری می نمایی؛ نکن خداراخوش نیاید.

گبر ناگهان فریادبرآوردوتوبه کرد وبه دست شیخ مسلمان شد.

حکایت:آورده اند که روزی چند به صوفیان خانقاه شیخ گوشتی نرسید واعتراض ازآن هابرخاست که گوشت می

خواهیم. صدای اعتراض به گوش شیخ رسید گفت :بدابه حالتان وخوشابه حال مردمان پارس که چنان زمان دراز رنگ

گوشت رادرطول عمر نخواهنددید ولی لفظی ازاعتراض برزبان نخواهندراند.

حکایت:حکایت کرده اند شیخ برای عیادت یکی ازدوستان به منزل ایشان رفت ومریدان بسیاری درپس او.درخانه ی

دوست سیبی افتاده بود .شیخ آن رابرداشت وآن را بوییدو روبه مریدان نمود وگفت طولی نخواهدکشید که این میوه

ارزش طلا خواهد یافت،ودنبال کارخویش گرفت.