سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 89/11/1 | 6:29 عصر | نویسنده : هادی اخوان

هدف مولاناازبیان داستانها ی مختلف ،نه ظاهرآن است ونه اتلاف وقت خواننده ،بلکه اوازبیان هریک ازداستان ها هدف یا اهدافی درنظرگرفته است .اوداستان را چون پیاله ای پر ازدانه می داند که شنونده به ظاهروظرف توجه ا ی ندارد بلکه به معنی ومحتوای آن نظرمی کند "ننگردپیمانه راگرگشت نقل"ازداستانهای زیبای مثنوی داستان "پیرچنگی" است .مولانادرآن به موضوعاتی چون خواب،امید،گریستن واستمدادازحق ،تأثیردعا،توبه ،رحمت حق،بلاو...را به خوبی نشان می دهد.هدف این گفتار،روشن ساختن موضوع بلاازنظر مولانا است ،آن هم به شکل بسیار مختصر .ازنظرمولانا جهان ،جهان ابتلاست ودائم گرفتارکسروانکساروتعمیروترمیم است.ابتلا مختص آدمی است،به جهت آنکه دارای اراده واختیاراست.اوحتی عطای الهی را منوط به ابتلا می داندوازدید اوابتلا زمینه ای است برای کسب قابلیت. ازنظرمولانا درهرابتلا حکمتی نهفته است."هیچ برگی درنیفتدازدرخت/بی تضادوحکم آن سلطان بخت"هدف ازابتلابه کمال رسیدن انسان است واگرآدمی برسختی ابتلا شکیبایی ورزدبه کمال لایق خودمی رسد.مولانا درتبیین این مطلب حکایت کوتاه طبخ نخودهارا به دست کدبانوی خانه مثال می زند.سالک نیزبایدچنان دردیگ جوش وخروش بلایا بجوشد که وجود موهوم اوبه طورکلی محوگردد.اومعتقداست هرکس که تحمل خودرادرمقابل بلایا ومصایب ازدست بدهد،راهی به درگاه فاخر کمال نخواهدداشت.او می گوید بلایاودرد باعث نزدیک شدن بنده به پروردگارش می شودچراکه به هنگام تنهایی درمی یابد که تنهاازاومی تواند یاری بخواهد"درحقیقت هرعدوداروی توست/کیمیای نافع ودلجویی توست"      "که ازواندرگریزی درخلا/استعانت جویی ازلطف خدا"

حکایت پیر چنگی

درروزگارعمر ،مطربی چنگ نواز بود که آوازی دلاویزداشت وچنگ چنان می نواخت که مانند اسرافیل مردگان رازنده می کرد.اما پس ازسال ها ،جوانی وخوش صدایی راازدست می دهد.فقرنیز موجب می شود زن وفرزندنیزازاوروی برگردانند.مطرب پیرناامیدازهمه جا ،به گورستان مدینه می رود وباگریه چنگ می نوازد وبه خدا می گوید :"نیست امروز کسب مهمان توام/چنگ بهرتومی زنم کآن توام"پیر به خدامی گویدچنگ رابرای تومی زنم ومزدم راازتومی خواهم .پیربرای خداچنگ زد وگریست تاخواب براوچیره شد .سازرازیرسرش قراردادوبرروی گوری خوابید. هنگامی که پیردر خواب فرورفت ،خداوندبرعمرخوابی گماشت.درخواب ندای غیبی به اوخطاب کرد "بنده ای خاص ومحترمی داریم که اکنون درگورستان خوابیده است ،اوراازنیازمندی رهاکن.هفتصد دینار ازبیت المال برگیر وبه اوده،سلام مارابه اوبرسان وبگواین زر رابه عنوان مُزدِ سازی که برای ما زدی ،بستان وخرج کن وچون خرج شدبه سوی مابیا وچنگ بزن ومزدخودبگیر."سوی گورستان عمربنهاد رو/دربغل همیان دوان درجست وجو"      گرد گورستان دوانه شد بسی/ غیرآن پیراوندید آنجاکسی"عمر چندین بار گردگورستان گشت ولی غیرآن پیرکسی رانیافت .باخودگفت خداوندگفت که مارابنده ای است صافی وشایسته ولی پیرچنگی نمی تواند بنده ی خاص خدا گردد.عمربعدازسه بار جست وجو،مطمئن شد که منظورخدا،همان مطرب چنگ دربالین است.آن جانشست.عطسه ای برعمرافتادوپیرچنگی ازخواب بیدارشد.عمررابالای سرخوددید وبرخودلرزیدوگفت:"خدایا من ازتودادویاری خواستم وتومحتسب را به سراغم فرستادی؟پس عمرگفتتش "مترس ازمن مََرَم/کِت بشارتها زحق آورده ام  "     " حق سلامت می کند می پرسدت/چونی ازرنج وغمان بی حدت"        "  نک قراضه چندابریشم بها/خرج کن این راوباز این جابیا"پیرباشنیدن آن پیام بادردوفغان گریست وگفت:"خدایاازشرمساری آب گشته ام که هفتادسال نافرمانی کردم اماچون یک بار برای توچنگ زدم،مزدهفتاد سال چنگ نوازی را یک جا به من دادی ."چون بسی بگریست وازحد رفت درد/چنگ رازدبرزمین وخردکرد"       "ای خدای باعطای باوفا/رحم کن برعمررفته درجفا"  بعدازگریه وزاری بسیار عمرازاوخواست توبه کند واسراروجلوه های حق رابه اونشان دادوپیرنیز باتوبه جانی دگریافت."جانش رفت وجان دیگرزنده شد."

دراین حکایت مولانا بیان می کند که:من وجودی هرکس بلای اوست وانسان باید خودراازخودرهاسازدتابه کمال برسد.وی دراین حکایت فقرودرماندگی پیرچنگی راکه به ظاهر بلای زندگی اوبود،باعث روی آوردن اوبه درگاه خداوند می داند.دراین داستان چنان که دیدیم مولوی بلای فقرودرماندگی را ،باعث هدایت وبیداری پیرچنگی می داند.مولوی می افزاید: زمانی که آدمی نتایج بلارا که صفای روحی است درک کند،تلخی آن بلا هابرایش شیرین می شود،چنان که وقتی بیمار بهبودی خودرادر خوردن دواهای تلخ می بیند،تلخی آن داروهابرای  اوشیرین وگوارا است.