سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 94/9/5 | 1:42 عصر | نویسنده : هادی اخوان

گزارشی ازسفردیدارباعارف

زنگ تلفن به صدادرآمده آن طرفش ناصرخان است .می خواهیم برویم دیدارعارف مرد دوم اصلاحات ازخودگذشته وجاده صاف کن!آری یاخیر؟60درصد ولی نیازبه اندیشیدن است .غروب به هم رسیدیم جواب،آری برنامه هم ساعت یک بعدازظهر مکانی ازشهر.حمزه می آید دنبالمان .ساعت 30/12است خبری ازحمزه نیست .پیامی ازدکترسیف اله زاده می رسد ساعت 30/1بعدازظهر محمودآبادباشید،تمام .ساعت حدوداً یک است بویی ازوعده نمی آید ،ناامید ،مضطرب وتاحدودی عصبانی .چندفحش هم نثارشان!!کلمه ی اصلاح رابه دوش می کشیم !سوارخطی شده حرکت به سمت محمودآباد.به ساعت می نگریستیم که نکندنرسیم!اتومبیل خطی فقط گازمی خورد،گاهگاهی هم نیم مترمارامی پراند.دوگانه سوزهمراه با سرفه های ماشینی.صاحبش چون اوپیرمردی بود چندگانه سوز!باخوداندیشیدیم شایدهیچ گاه نرسیم ولی سروقت رسیدیم.دوستان وهمراهان کنارگلفروشی به صف ،می خواهیم برویم دیدارشخص شخیص. ونی انتظارمارامی کشد اماتحمل این همه یاران اصلاحات وهمفکران باان اندیشه های اصلاحی غیرممکن! گویا مهمان ناخوانده داریم که بعداًشستمان خبردارشد ،نفوذی است .اوراازقطار که نه از ون اصلاحات! پیاده کردیم .خبری ازصلوات وبسم اله نبود .زروک هم امده بود؛ توی شهرامل سیف اله زاده وناصرخان هم برمااضافه شدند سنگینی اصلاحات بیشتر!حرکتمان امتداد داشت ،همه نمازشان راخوانده بودند!!جاده مارپیچ هراز وتکرارتونل ها.گفتیم الان است که دوستان برای تجدیدقوا به دادوفریاد شکمان خواهندرسید.برنامه ای هست؛نبود که نبود!!دریغ ازیک نان جوخشکیده !نزدیک تهرانیم ،دل تو دل کسی نیست  .ساعت پنج ونیم رانشان می دهد ساعت هفت وعده دیدار.شاید بموقع نرسیم ،آن وقت چه هاکنیم؟؟عقرب های ساعت بسرعت، دیوانه وار می چرخند!کاش زودترحرکت می کردیم ،اگرواگرواگر که دراگر نتوان نشست!

سیف اله غلیانی است ،مانند دیگ می جوشد!اگرنرسیم جوابگو کیست ؟لابدمن!دکتراست دیگر، فردی باشخصیت وپایبند به اصول تعریف شده سیاست وحزب.افتادیم داخل شهری پرترافیک ،دود اتومبیل های تک سرنشین !چشم هامی سوزد فریادشکم به آسمان رسیده ولی به گوش دکتر نه!ازآن بی خبراست اندیشه اش رسیدن است.بازعلم روز به فریادمان می رسد ؛جی پی اس مسیرراهموارمی سازد .خداراشکراین یکی دیگر قابل فیلترنیست !!!دکتردیگرباساعت قهراست نامرد!بایست نچرخ!مگرمی شود؟پانزده کیلومتری مانده، بزرگراه بزرگمردی است هستیم بانام بابایی.کاش هلیکوپترداشتیم.شمسی ازهمراهان نشسته امید تزریق می نماید!یک ساعتی به ساعت هفت مانده ،پس می رسیم یا نشد می دویم.انسان هاازهم سبقت می گیرند،اتومیبل های وارداتی چشم هارامی نوازد نامشان راهم نمی دانیم .تهران است دیگر!برج میلاد سرک کشیده برمامی خندد.کجامی روید؟داریم می رویم به دیدارعارف .خوب که چی بشود؟خودمان هم نمی دانیم !!بیست دقیقه مانده ،راهی نیست.فرمان پیاده شدن وپریدن رادکتراعلام می کند .مانند کماندوهای ورزیده ار ون می پریم .دکتر جلوتربقیه دوستان پشت سرهم .این هاباعجله کجامی روند؟شاید داعشی ...؟راننده ای به رهگذری می گوید.دقیق وقانونمند راس ساعت رسیدیم نفس نفس زنان .سرمان برود قولمان نمی رود؛آخراصلاح طلبیم!دست وروبوسی بادکتر یزدانی کاندیدای اصلاحات منطقه.گرسنگی به حدهشداررسیده ،بدوبیراه معده وروده به گوش می رسد ،مردیکه آبت نبود ونانت نبود توراچه باعارف!!؟؟

عارف واردمی شوند چهره ای دوست داشتنی ،گرم چون خورشیدانگار که سالهاست همدیگررامی بینیم!بوی خاتمی که دلملن برایش تنگ شده ،می داد.خواستیم بپریم درآغوشش ؛گفتیم باشد زمانی دیگر!نشستیم دردودل آغازشد .زروک وبقیه دوستان هم رسیدند اما کمی دیرتر.چای وبیسکویت مارامی خواند کمی به حلقمان ریخته بازور فروبردیم تا ازمشت مال احشا درامان مانیم!صحبت آغازشد جلسه رسمی ,عارف هم وقت نداشت درکل نیم ساعت .هرکسی چیزی گفت ،زروک که کوه ریاست اصلاح رابه دوش می کشدصدای گرمی داشت.عارف هم سخن آغازیدامازیرکانه وسیاست بازانه !!

جلسه به پایان رسیدچه شد؟نمی دانیم! آیا به اهدافمان رسیدیم ؟شاید.برای چه آمدیم ؟همین که دیدی.آقابفرمایید جلسه تمام شددیداربه پایان رسید،خداحافظ عارف .اصل کارمانده بود عکس یادگاری ایستادیم باد درغبغبه عکس برداشتیم یکی نه چندتا شایددرعالم سیاست به دردمان بخورد شایدهم دلیلی باشد بربالارفتن ازداراعدام!

بیرون دفترایستادیم شایدشامی ،نانی وغذایی اما خبری نبود ؛تعارف های شب العظیمی!!خداحافظ یزدانی .نا امیدومایوس وسرخورده ،آخربه توگفتند عضومجمع اصلاح طلبانی نه مجمع شام خوران!حرف حساب است بخاری ازدکتربلندنشد!جیبمان راهم خالی کردند .پنجاه هزارتومان ناقابل پرید پول هزینه سفر،چه دیدار لذت بخشی !!باپنج هزارتومانی می شد عکس عارف را فتوشاپ کنیم کنارخودمان!

زمان حرکت است ماشینمان عوض شده سواربرحمزه قهرمانی!!به سرعت پروازیدیم وافتادیم به جاده هراز.عقربه ساعت 9شب رانشان می دهد .حرفی ازنمازنیست،کتل امام زاده هاشم راهم رد کردیم اسمی ازنمازبرده نشد ،اصلاًباید توی سفرنمازخواند؟!صدای دلنشین زروک امتدادداشت دریایی ازعلم ،جهان خورده .حرفی ازنمازنشدکه نشد وحرکت متهورانه زروک درسمت کوه تیرخلاصی بود که نماز راباید فداکرداما شام رابچسبید!ساعت یازده ونیم اتومبیل می ایستد حتماًبرای نمازشب!سیف اله :این موقع شام خوردن ضرربرجان ومال است.گروه سخاوتمندانه تصمیم برشام می گیرد چشم برهم زدنی شام آماده است وچه خوشمزه.

بازجاده بود وحرکت، خواب برچشممان فشارآورد .سخنان زیبای زروک تمامی نداشت ازهنرمعلمی مان گفتیم تاهنر کلاه گشادی که هرازچندگاه برسرمان می رود .زحمت باگروه است ورحمت به دیگران!به زودی فراموش می شوی وبچسب آن هم چسب دوقلوبه زندگی ات!رسیدیم به شهرمان وسفرتمام.انگارهمه چیز درخواب بوده وچه زودایام گذشتنی است.رنج سفر به یک سو،وسفربا دوستان اهل علم ومطالعه یک سوی دیگر،ازسیاست ،هنر،ادبیات وادب چیزها آموختیم که آن را نمی شودباچیزی عوض نمود.      والسلام