سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 89/11/5 | 11:31 عصر | نویسنده : هادی اخوان

هرچه به این رفیق نارفیقم می گفتیم مارا چه به نوشتن وکارهای وبلاگی، گوش نداد تا این که با اصرارفراوان جناب ،شروع کردیم آ ن هم در مقوله ی طنز به نوشتن.هنوز کار مان را شروع نکرده بودیم که روزی گریبان چاک وهراسان ازدر وارد شد ،که جانم به قربانت ؛دست نگه دار که ما جانمان راازصحرا پیدانکرده ایم،زن وفرزندی داریم ،بااین کارهایت روزی نان مان راسنگ خواهی کرد.گفتم مگرچه شد؟ گفت:" مگرمطبوعات نخوانده ای؟ که پلیس سایبری خواهدآمد."کمی که مطالبش را مزه مزه کردم،مطلب به کف دستم آمد. بیچاره که قبل از تشکیل سایبری ازدیدن هرچه سرباز صفرگرفته تا سروان وسرهنگ موی بربدنش سیخ می شده،حالا آمده که آقا دیگر نخواستیم که بنویسید. گفتم مگرشما نبودید که مارا به این چاه عمیق انداختید؟وانگهی مگر چه نوشتیم که حالا وحشت سراپایتان رافراگرفت .گفت:" حالا توشدی گاو پیشانی سفید محل ،ازاقتصادوادبیات وفیزیک بنویسی دیگران حمل بر سیاست می کنند."گفتیم هنوز شروع نکردیم مگر از طرح افتتاح حساب نوزادان گفتیم که عزیزان چندماه پیش  به آن فخرمی کردند ونیامده معطل وبازنگه داشته شد ،چیزی نوشتیم؟ مگر از طرح حقوق هماهنگ که عجولانه درآستانه ی انتخابات بی سروصدا اجراشد،چیزی نوشتیم ؟مگرازکالاهای وارداتی چینی که دارد شرکت های داخلی را ورشکست می کند چیزی گفتیم؟مگراز محدودیت روزنامه نگاران ومسدود ساختن روزنامه های منتقد چیزی بیان داشتیم؟ مگرازوضع نامطلوب وام بانک ها که برای گرفتن یک وام شندرغاز  باید سگ دو بزنیم چیزی زمزمه کردیم؟مگرازوضع نامطلوب دانشگاه آزادکه دارند همه ی ملت را پوست می کنندچیزی گفتیم؟مگر از وضع نزدیک به انفجارآموزش درمدارس که تنهابه فکرکاغذبازی هستندنه آموزش، چیزی فرمودیم؟... گفتند:"نه"گفتم پس بروبخواب وخیالت راحت باشدوبه قول فلانی تخت تخت ،که با من وتوکاری ندارند.دیدیم آهسته وآهسته رنگش دگرگون گشت ونفسی که برخاسته ازامیدباشد ،کشید.