سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 90/1/2 | 10:21 عصر | نویسنده : هادی اخوان

کتاب" اسرارالشیخ" کتاب ارزشمندی است که پس ازسال هاکنکاش وتحقیق ودودچراغ وشمع خوردن عاقبت به

ثمرنشست وبه چاپ نخستینش به وادی کتاب وکتابخوانی راه یافت .درمورد کتاب هرچه بگوییم وبنویسیم کم گفتیم ونیاز

به زمان بسیارخواهدبودودراین مقال نخواهدگنجید .لذابرآن شدیم تاچندحکایت کوتاه ازآن رابسنده کنیم وبقیه ی آن را به

خوانندگان خوش ذوق واگذاریم تاباشد به دیده ی تحقیق درآن بنگرند.کتاب پس ازحمد خدا به سه فصل مجزا تقسیم گشته

که عبارتنداز:فصل اول در حالات شیخ ،فصل دوم در مقامات شیخ، وفصل سوم درگفتاراوواما چندحکایت کوتاه:

حکایت :درویشی بوددرنیشابورکه اوراعظیم میلی بودبه دنیا.یک شب دزد به خانه ی اوراه یافت وهرچه داشت

ببردمگرکارت سوخت را.فردا روزدرویش شکسته دل ومهجوربه مجلس شیخ آمد وموضوع رابا کس نگفت.شیخ درمیان

سخن گفت:" ای که ازمال دنیا فقط کارت سوختت مانده نظری به مابیفکن و ودست مانیزبرگیر."درویش فریاددرگرفت

وبه نزذشیخ آمد وکارت رادودستی تقدیم نمود .

حکایت:آورده اند روزی شیخ بربالای منبررفت وبدون مقدمه فرمود"أین المفسدین الاقتصادی ؟"یکی ازدرویشان فغان

برآورد" درجیب فلانی" وچنان نعره زد که جمعیت رادل بسوخت.

حکایت:آورده اندکه روزی شیخ مجلس می گفت.گبری آمده بودوپس ستون نشسته وبه شیخ نظاره می کردوبه دل می

اندیشیدکه شیخ ازرموززندگی من چیزی نمی داندوبه دیده ی انکاردرشیخ می نگریست .شیخ روبدان مردکردوگفت ای

که پس ستون نشسته ای وپول یارانه می گیری ولی شماره های کنتوررادستکاری می نمایی؛ نکن خداراخوش نیاید.

گبر ناگهان فریادبرآوردوتوبه کرد وبه دست شیخ مسلمان شد.

حکایت:آورده اند که روزی چند به صوفیان خانقاه شیخ گوشتی نرسید واعتراض ازآن هابرخاست که گوشت می

خواهیم. صدای اعتراض به گوش شیخ رسید گفت :بدابه حالتان وخوشابه حال مردمان پارس که چنان زمان دراز رنگ

گوشت رادرطول عمر نخواهنددید ولی لفظی ازاعتراض برزبان نخواهندراند.

حکایت:حکایت کرده اند شیخ برای عیادت یکی ازدوستان به منزل ایشان رفت ومریدان بسیاری درپس او.درخانه ی

دوست سیبی افتاده بود .شیخ آن رابرداشت وآن را بوییدو روبه مریدان نمود وگفت طولی نخواهدکشید که این میوه

ارزش طلا خواهد یافت،ودنبال کارخویش گرفت.