سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 89/9/16 | 10:36 عصر | نویسنده : هادی اخوان

*نگاهی به داستان بَر دار کردن حسنک *

تاریخ بیهقی مشحون است از موضوعات مختلف ، داستان های زیبا و شگفت انگیزی که خوانندگان از خواندن آن لذت می برند . هر بار با خواندن مجدد داستان های بیهقی ، موضوعی مشخص و مسئله ای روشن می گردد . از همین روست که هرگز با چند بار خواندن آن خسته و ملول نخواهند شد . و این ها همه بر می گردد به قدرت نویسندگی او و تسلطش بر افسار قلم که چگونه و کجا باید داستان و سخن خویش را اوج و فرود دهد و کجا گره گشایی نماید . هر چند در برخی از موارد سخن خود را اطناب می دهد ، و از شیوه داستان در داستان بهره می جوید ، باز هدف و غرض خویش را باز می گوید که :

« غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده ای حاصل آید و مگر کسی را از این بکار آید .» ( تاریخ بیهقی ، ص 226 )          

« و غرض در آوردن حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر ، تا هر کس که خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد » ( ص 30 )      

« و هیچ نبشته ای نیست که به یک بار خواندن ، نیرزد » ( ص 161 ) .

داستان حسنک وزیر و بر دار کردن او ، از زیبا ترین داستان های تاریخ بیهقی است . در کل « مشتی است نمونه خروار » . در آن نکات اخلاقی فراوان، اشاره به آداب  و رسوم مختلف ، زد و بندهای درباری ، عاقبت نگری ، توصیف شخصیت ، توصیف ظاهری انسان و ... را می توان دریافت .

ابوالفضل بیهقی ، در هنگام نوشتن این داستان اشاره دارد که تعداد کمی از افراد که با این داستان مرتبطند ، « زنده اند و در گوشه ای افتاده » و مابقی ، « چند سال است که گذشته اند» . او حتی با وجود اینکه از بو سهل زوزنی ، فتنه جوی درباری ،آسیب ها دیده ، باز عنان قلم خویش را رها نمی سازد و تلاش می کند با توجه به اصل :

« سرانجام آدمی مرگ است » ، از اوبد نگوید و چه زیبا دلیل دیگر آن را بیان می سازد :

« سخنی نرانم که به تعصّبی و تزیّدی کشد » ( ص 226 ) .

آری هدف او نگارش تاریخ است و نه کم و نه بیش . اگر از بو سهل بد گوید ، از آن غرض « تاریخ پایه ای خواهم نبشت » دور خواهد شد . او خود را در برابر خوانندگانــش مسئول می داند و به آنان اطمینان می دهد :

« محال است ، چیزی نبشتن که به ناراست ماند » .

شخصیت پردازی او احساسی و قالبی نیست . آن گونه نیست که تنها از بوسهل بدگوید . او ابتدا با صفاتی چون : امام زاده ، محتشم ، فاضل و ادیب از او یاد می کند و سپس      می گوید : « شرارت و زعارتی در طبع او موکد شده » ( ص 226 ) .

بو سهل در جای جای تاریخ بیهقی ، هر گاه سخن از اوست ، قلم و نویسندگی بیهقی گونه ی دیگر می گردد . دل و احساس می خواهد از شرّش بگوید ، از شرارت هایش ، از فتنه جویی ها و بدی هایش ، اما رسالت نویسندگی چنین اجازه ای به او نمی دهد . در جایی از او می نویسد : « من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب به سیزده و چهارده سال او را می دیدم و در مستی و هوشیاری و به هیچ وقت سخنی نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد او » ( ص 22 ) .

حسنک نیز هرچند در ین داستان به عنوان شخصیتی مظلوم جلوه می گردد ، ، ولی با این وجود در لا به لای تاریخ بیهقی ، به ظلم و ستم های متعدد او بر می خوریم . در هنگام ورود سلطان مسعود به شهر نیشابور ، امیر فرمان     می دهد که : « رسم های حسنکی نو را باطل کنند و قاعده ی کارها بنشابور در مرافعات و جز آن همه به رسم قدیم باز برند » . (ص 32 )

هنگامی که از خاندان میکائیلیان سخن می رود ، قاضی صاعد در توصیف این خاندان چنین می گوید : « و حقّ ایشان در گردن من لازم است و برایشان که مانده اند ستم های بزرگ است از حسنک وزیر و دیگران که املاک ایشان موقوف مانده است » ( ص33 ) .

بیهقی در این داستان ، عیب و نابودی حسنک را دو چیز می داند . یکی در  قضا و قدر  که با تضریب های بو سهل مساعدت نمود و دیگری :  عدم عاقبت نگری حسنک که بر هوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود ، این خداوند زاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت : «  اکفا آن را تحمل نکنند تا به پادشاه چه رسد » ( ص 277 ) . که قبل از این داستان نیز در جایی اشاره می کند :

« کار حسنک آشفته گشت که به روزگار جوانی ناکردنیها کرده بود و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم را خیر خیر بیازرد » ( ص 52 ) .

بوسهل که کینه توزی جاه طلب و انتقام گیر است ، در پی بهانه است که حسنک را بر اندازد . علت این دشمنی چیست ؟ هنگامی که امیر مسعود از خواجه احمد آنرا می پرسد ، خواجه می گوید :

« یک روز بوسهل به سرای حسنک شده بود بروزگار وزارتش پیاده و بدّراعه ، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود وی را بینداخته » ( ص 229 ) .

آری همین بهانه کوچک برای بوسهل کافی است که از کاهی کوهی بسازد و به دنبال انتقام باشد . آری حتی همین مقدار غم و اندوه را در دل داشتن برای ضربه زدن خود موجب تعجب امیر مسعود می گردد . ولی حسنک چه می تواند بکند .

« و بو سهل و غیر بوسهل درین کیستند » ( ص 277 ) . و قضا و سرنوشت اینطور خواسته بود و باید در این مسیر قرار می گرفت . بیهقی یک بار در این داستان ، آن دو را با هم مقایسه می کند « و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ، فضل جای دیگر نشیند » .

بیهقی در بازداشت حسنک ، دقیقاً دو بار عبارتی را تکرار می کند ، یک بار در حادثه بازداشت علی قریب که گریزی می زند  و می گوید :

« اکنون بعاجل الحال بو سهل فرمود تا وزیر حسنک را به علی رایض سپردند که چاکر بو سهل بود تا او را به خانه خویش برد ، بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف و ... » ( ص 53 )

و نیز در همین ذکر بر دار کردن حسنک « بو سهل زوزنی او را به علی رایض چاکر خویش سپرده و رسید از انوع استخفاف ، آنچه رسید . . .   » ( ص 227 ) .

بیهقی در جنگ بین مسعود و حسنک ، حسنک را شکست خورده می داند و می گوید : « محال است روباهان را شیران چخیدن » ( ص 227 ) .

خود حسنک نیز به اشتباهاتی که انجام داده معترف است ، « من خطا کردم و مستوجب هر عقوبت هستم که خداوند فرماید ، ولکن خداوند کریم مرا فرو نگذارد » ( ص 233 ) .

حسنک شخصیتی است که هرگز به سَروَر و امیر خویش خیانت نمی کند و چهره ای است در نهایت وفاداری ؛ وفاداری به امیر محمد . مسعود بسیاری از درباریان را با پول و تهدید خریده است ، ولی نتوانست او را بنده خویش سازد . حسنک باوجود اینکه  می دانست روزی مسعود بر اریکه ی قدرت تکیه خواهد زد ، با این وجود هرگز خیانت نورزید . عبدوس را گفت : « امیرت را بگوی که من آنچه کنم به فرمان خداوند خود می کنم . اگر وقتی تخت ملک به تو رسید ، حسنک را بر دار باید کرد »(ص227 ).

در جنگ و نزاع بین حسنک و بوسهل دنبال توجیهی هستند تا خدشه ای به او وارد سازند و چه بهانه ای بهتر از     بی مذهبی و قرمطی بودن او . خود بوسهل نیز در دوران محمود ، از این تهمت و افترا در امان نبوده است . چنانکه بیهقی نیز اشاره دارد :   « محضر ها  ساختند ، در اعتقاد وی سخن گفتند و وی را به غزنین آوردند در روزگار سلطان محمود و به قلعت باز داشتند » ( ص 21 ) .

هنگامی که تهمت قرمطی بودن از زبان بوسهل جاری می گردد که در جایی می گوید :

« خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد . بفرمان امیر المومنین »( ص 232 ) .

حسنک چنین پاسخ می دهد : « اما حدیث قرمطی به از این باید که او را باز داشتند بدین تهمت ، نه مرا » ( ص 232 ) .

اکنون محمود روی بر خاک کشیده و نیست که از حسنک حمایت کند و حتی در برابر خلیفه ی بغداد بایستد و در برابر تمام تهدیدات و تهمت ها ، چنین دندان شکنانه پاسخ دهد ، « که وی را من پرورده ام و با فرزندان من برابر است و اگر وی قرمطی است ، من هم قرمطی می باشم » ( ص 230 ) .

سلطان مسعود در این داستان چهره ای مرموز به خود می گیرد . به زعم خود رایی و مستبد بودنش ، به اصل (( مشورت )) اعتقاد راسخ دارد . تصمیم او در مورد حسنک قطعی است . در بسیاری از موارد با وجود اینکه تصمیمش قطعی است و نباید سستی کند ، باز به مشورت می پردازد . در نامه حرّه ختلی ، عمه ی سلطان ،که از او خواسته تا هر چه سریعتر به غزنین رهسپار شود ، با وجود اینکه طاهر دبیر نیز گفته بود :

« در این کار به هیچ مشاورت حاجت نیاید . بر آنچه نبشته است کار می باید کرد » ( ص 11 ) .

پاسخ می دهد : « از مشورت کردن چاره نیست ، خیز کسان فرست و اعیان و مقدمان را بخوانید تا با ایشان نیز بگویم و سخن ایشان بشنویم ، آنگاه آنچه قرار گیرد بر آن کار کنیم » (ص 12 ) . او می خواهد در این قضیه نیز مطمئن گردد و نظرات دیگران را نیز در مورد قرمطی بودن حسنک دریابد و بشنود . و با خواجه احمد و پس از آن با بو نصر به مشورت می نشیند . نتیجه این مشورت همه به سود حسنک است . خواجه احمد از چیزی که موجب ریختن خون کسی می شود ، سخن نمی گوید     « در خون کس حق و ناحق سخن نگوییم » ( ص 229 )   و خون ریختن را بازی نمی پندارد . در پایان جلسه مشورت که عبدوس حامل پیام سلطان مسعود است خواجه می گوید :

« تا توانی خداوند را بر آن دار تا خون حسنک ریخته نیاید که زشت نامی تولد گردد »  ( ص 229 ) و آن را به خواجه بو نصر مشکان حوالت می کند .

خواجه بو نصر مشکان نیز تمام حادثه را مو به مو شرح می دهد . چه سود که در این بازی شوم تصمیم گیرنده کسی نبود جز مسعود و «  قضا کمین بود ، کار خویش می کرد » ( ص 229 ) .

حرص و طمع به مال رعیت نیز در مسعود وجود داشت . چنانکه در آوردن بونصر به دیوان رسالت بوسهل زوزنی تمام قدرت و تدبیر خود را به کار می گیرد تا بو نصر را فرو گیرد ، اما تمام تدبیرهای  او بی اثر می ماند ، عاقبت از راهی دیگر وارد می شود ، به امیر می گوید :

« از بو نصر سیصد هزار دینار بتوان استد » ( ص 54 ) که این هم کار کارگر نمی افتد ولی درباره حسنک متفاوت است .

اکنون فرصت مفیدی است که آن همه ثروت و ضیاع که حسنک آن را به زور یا غیر ، آن خود کرده ، ازآن خود کند و چنین فرمان می دهد : « تا آنچه خریده آمده است جمله به نام ما نبشته شود و گواه گیرد بر خویشتن » ( ص 231 ) . هم اوست چون کار خویش را توجیه ناپذیر می پندارد به بهانه نشاط سه روزه خود از شهر خارج می شود تا از مسئولیت اعدام حسنک شانه خالی کند ، زبان مردم را به خود دراز نسازد و  بلکه همه را متوجه بوسهل و دیگران کند . باز اخلاق زشت دین را فدای مصلحت کردن رخ نشان می دهد . « فرمود داری زدن بر مصلّای بلخ » ( ص 233 ) .

همه چیز برای نابودی حسنک آماده می گردد ، پس باید اعدام با توجیهاتش مطابقت داشته باشد و مسعود زیرکانه چنین می کند . در کنار مسجد ، خانه ی خدا ، تا همگان بدانند چرا او به دار آویخته می گردد . نقشه های کشیده شده بسیار ماهرانه است . گویا مدت زمانی طولانی بر سر آن بودند . در کنار فرمان پادشاه ، « دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمده اند و قرآن خوانان قرآن می خواندند » ( ص 234 ) .

توصیفات ظاهری اشخاص در این داستان در حد کمال است و شاید بتوان گفت توصیف ظاهری حسنک از زیبا ترین توصیفات بیهقی باشد . صفاتی چون : (( سخت پاکیزه ، مالیده ، نو ، و خلق گونه )) نوع شخصیت حسنک را نیز نشان می دهد و همچنین توصیفات اخلاقی بوسهل زوزنی و مادر حسنک را که « زنی بود سخت  جگر آور » ( ص 236 ) .

ترتیب اجزای داستان ، گویا تصویری است که از جلوی چشم می گذرد . از نقطه ای آغاز می گردد و در مرحله ای پایان می پذیرد و آخر نیز نتیجه گیری . نتیجه گیری او نیز مانند بسیاری از داستان ها و ماجراها کلیشه ای است و گویا تأکیدی است بر گفتار گذشته اش . بارها و بارها این موضوع را که « احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمت بدهد و زشت باز ستاند » ( ص 235 )  تکرار می کند . در کل سخن پایانی او ، بی اعتباری جهان است و مرگ همچون سایه ای بر پایان همه داستانهایش قامت گسترانیده است . همچنان که در ماجراهای علی حاجب ، کشته شدن ارسلان خان ترک به دست برادرش بغلاخان ، فرو گرفتن اریاق و غازی و پس از مرگ احمد حسن میمندی به این موضوع اشاره دارد . به عنوان نمونه ، پس از فرو گرفتن علی حاجب می نویسد : « این است علی و قومش و روزگارش که پایان آمد و احمق کسی که دل در این گیتی غدّار فریفتگار بندد و نعمت او را هیچ شمرد » ( ص 49 ) .

سنگدلی و بی رحمی نسبت به حسنک در این داستان به بی نهایت می رسد . از همان لحظه ی بازداشت به دست علی رایض تا فحش و ناسزاهای بوسهل به او در هنگام بازداشت ، سخنان زشت توسط میکائیل هنگام آوردن حسنک به سوی دار ، تا می رسیم به زمان بردار کردن او که او برهنه می سازند و به شتاب او را بردار می برند و از آوردن  کلاه خودی از قصد تنگ ، تا سنگ ها سر او را تباه سازد و بریدن سرش و آویختن بردار ، قریب هفت سال . حتی بوسهل نیز با کشته شدن حسنک آرام نمی گیرد و سر بریده شده ی او را بازیچه ی خویش قرار می دهد که مورد سرزنش ابوالحسن حربلی قرار می گیرد ، « ای ابوالحسن ، تو مردی مرغ دلی ، سر دشمنان چنین باید » (ص 236 ) .

در لابه لای داستان با اعمال و آداب و رسوم مختلف آن دوران بر می خوریم که در خور توجهند . نامه بر گرفتن ، خلعت دادن ، مال و نعمت به نام پادشاه قباله نوشتن ، طرز نشستن در جایگاه به خصوص « چنانکه در ملاقات حسنک با خواجه احمد به زبان نصر خلف آمده است ، امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی نشیند ، نگذاشت و بر دست راست من نشست و [ بر ] دست راست ، خواجه ابوالقاسم کثیر و بو نصر مشکان را بنشاند و بوسهل بر دست چپ خواجه » (ص 231 ) . مشورت با دیگران ، دار بر کنار مصلی زدن ، نامیدن جاهای مختلف شهر ، « از کران بازار عاشقان در آوردند »   ( ص 234 ) و « مراسم عزاداری که آورده « ماتم پسر سخت نیکو بداشت » ( ص 236 ) .

اعتقاد به قضا و قدر ، در جای جایِ داستان به چشم می آید که نشئت گرفته از اعتقاد دینی بیهقی به اشاعره می باشد که انسان هیچ گونه اختیاری از خود ندارد . چنانکه در چند جای داستان با این تفکر بیهقی رو به رو هستیم . « لا تبدیل لخلق ا... » ( ص 226 ) .

« قضای ایزد با تضریب های وی موافقت نکرد » ( ص 227 ) و « قضا در کمین بود ، کار خودش می کرد » ( ص 229 ) .

همچنین تأثیر دعا که می تواند بازدارنده قضا و سرنوشت شوم باشد ، « این بود که گفتی مرا دعای نشابوریان بسازد و نساخت » ( ص 235 ) .

بیهقی در این داستان مانند بسیاری از قسمت های کتاب خویش اصل امانتداری را حفظ می نماید و چیزی را نمی گوید ، مگر آنکه آن را با چشم دیده و یا از شخص معتمدی شنیده است . مانند : (( محمد عبدوس گفت : از نصر خلف که دوست من بود که چه رفت ؟ و پس از آن از ابوالحسن حربلی که . . .)).

و سخن آخر: اینکه در این داستان می توان به نکات ارزنده ای پی برد که شمّه ای از آنها در این مقاله ارائه شده است و پایان سخنان را با شعر یکی از شعرای نیشابور زینت می دهیم که در مورد مرگ حسنک گفت :

ببرید سرش را که سران را سر بود                     آرایش دهر و ملک را افسر بود

گر قرمطی و جهود و گر کافر بود                        از تخت بدار بر شدن منکر بود

 

منابع :

1- بیهقی ، ابوالفضل ، تاریخ بیهقی ، با شرح خطیب رهبر ، انتشارات مهتاب ، چاپ یازدهم ، 1386 ، ج 1

2- اسلامی ندوشن ، محمد علی ، جهان بینی بیهقی ، یاد نامه بیهقی ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی ، مشهد ، 1350

                    




تاریخ : سه شنبه 89/9/16 | 8:48 عصر | نویسنده : هادی اخوان

این سهمیه بندی بنزین ، گرچه مزایای بیشماری داشته است ولی جغرافیای خواستگاری وزن و شوهر را به کل نابود کرده است . ازدواج با دختران شهرهای دور از ذهن مردم به کلی پاک شده است . با چنین سهمیه ی بنزین که هراز چند گاه از مقدار آن کاسته وبر قیمتش افزوده می گردد؛ رفت وآمد های دوران نامزدی، بله برون ها ،خدمت مادر زن گرامی رسیدن وچهره ی منور اورا ملاقات کردن و اعزام زن به خانه ی پدری به طور کامل ملغی تلقی گردیده وکان لم یکن  می گردد.از سوی دیگر کوچ کشی اقوام همسر مکرمه با نیت ده روزه و به بهانه ی نداشتن بنزین ،همسر گزینی از شهرهای دور را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است .




تاریخ : سه شنبه 89/9/16 | 6:23 عصر | نویسنده : هادی اخوان

از دوستانی که حمایت کردند وبنده را لایق سخنرانی در چنین کنفرانسی دانسته واز دانشگاه کالیفرنیا همه مخارج سفر رابرعهده گرفته، وهزینه ایاب وذهاب را نقداًپرداخت نموده اند؛تشکروقدردانی می کنم.درهمین جا یادبیتی افتادم ازشاعری بزرگ،که مصراع اول آن این بود  "ابروبادومه وخورشید وفلک درکارند."

آخ ،ا سم  این شاعرمهربان همان شاعر قرن هفتم ؛سعدی، است.خودسعدی ازبزرگترین شاعران ایران است.همین طرفداران سعدی درهمین عصر،آشوبی به پاکردندکه بگویند سعدی بهترازحافظ است. آخرش چی؟آقایان،سعدی  شاعرخوبی بود حافظ هم همین طور.آخه نوع شعروسبک غزلیات آن دوباهم تفاوت داشت .سعدی درغزلیات عاشقانه تبحر داشت ولی حافظ درغزلیات تلفیقی.

حافظ تلاش کرده که دنباله رو شاعران بعدازخودش نباشدویک تحولی درغزل به وجودآورد ،به گونه ای که بیت الغزل درغزلیات حافظ نسبت به شاعران قبل ازایشان بسیاردیده  می شود.(باخنده)حالابه یادمصراع دومش افتادم "بچه جان درس نخوان دیپلمه هابیکارند"هرچندبسیاری عقیده دارند این مصراع ازسعدی نیست واز اشعاراواستقبال شده ،درکل از نظر موضوعی اشکال فراوان دارد .اول این که کی به این دیپلمه هاکار می ده؟بایدگفت که لیسانس ها یا کمی بعدآن ها ،فوق لیسانس ها هم بیکارند.اصلاًَََ شعررا باید درخدمت زمان درآوردوباتوجه به پیشرفت روزگارشعرگفت.نیماهمین درک رادر شعرداشت .اوباتوجه به مقتضیات زمانه،درک کرد که بایدچارچوب شعربه کلی تغییرکند.در جایی می گوید:"آی آدما که در ساحل نشسته اید،یک نفردارد غرق می شود."اصلاًبه ما چه که یک نفرداردغرق می شود.توی همین آمریکا داشتم شنا می کردم  که یک نفرداشت غرق می شد؛چندنفر که شنا بلد نبودند جو برشون داشت پریدند داخل آب که غریق رانجات دهند ،خودشان غرق شدند وآن بدبخت که داشت غرق می شد ؛نجات پیداکرد.بایداول ناجی غریق برای قسمت های مختلف دریا تعیین کرد تاحداقل کسی توی شعرفریادنزند،"یک نفرداردغرق می شود"درهمین کشور خودمون  امسال چندنفردردریا غرق شدند ؟سال دیگرآمارغریق چندبرابرخواهدشد وکسی به فکر برنامه ریزی برای کاستن غریق نیست .حضرات می خواهند آمارشان رابالاببرند تااسمشان در کتاب گینس ثبت شود.

این نظریه که آفت وحوادث مختلف خوبند،خودش برمی گرددبه  نظریات فیلسوفان قدیم .برخی عقیده داشتند جمعیت جهان درحال فزونی است وحوادثی چون سیل وزلزله چیزهای خوبی هستندکه موجب مرگ ومیر قشری از انسان هامی شود .

من ازهمین تریبون ودرهمین کنفرانس باموضوعیت کهکشان وتأثیر آن برزندگی انسان ها اعلام می دارم که نظریه فیلسوفان عزیزقرن هجدهم ونوزدهم،نادرست است.شمابا بچه تان بازی  می کنید وشروع می کنید به شعرخواندن  "یک توپ دارم قلقلیه /سبزوسفیدوآبیه /می زنم زمین هوامی ره/نمی دونم تاکجا میره؟/من این توپ را نداشتم /مشقاموخوب نوشتم/بابام به من عیدی داد یک توپ قلقلی داد."

بعداٌمتوجه می شوی  که چون کلمه ی سبز را دراین شعر به کار بردی  ،امکان دارد به جرم تشویش اذهان عمومی بازداشت شوی.خیلی ببخشید که صحبتم طولانی شدوبار دیگر ازدوستانی که زمینه ی دعوتم را مهیا نموده اند تا در این کنفرانس درموردتأثیر کهکشانهابرزندگی انسان ها صحبت کنم ؛سپاسگزارم.قبل از هرچیزی باید ببینیم زندگی یعنی چه؟درهرکشوری برای مفهوم زندگی ،تعاریف مختلفی دارند؛مانندبسیاری از واژه های دیگر .مثلاً"آرک سینوس"که یک عددکمانی است وسینوس آن برابرآن عدداست.درهمین چندروزی که برای ادای سخنرانی در هتل زندگی می کردم ،چیزهای عجیب وغریبی دیدم که تاکنون ذهن وفکرمان رابه خود مشغول کرده است.به عنوان نمو نه  ،جلوی یکی از اتوبوس ها نوشته شده بود"کاروان زیارتی به ارمنستان"گروه گروه به ارمنستان سفر می کنندوبرای توجیه کارشان اعلام می دارند؛"کاروان زیارتی "آخرکسی هم نیست به آن هابگویدکجای ارمنستان مکان زیارتی برای شیعیان دارد؟{همهمه ای درسالن سخنرانی برای اعتراض به گوش می رسد.}آقایان وخانم ها همین که هست؛کسی اعتراض دارد برودبیرون،چه بیرون ازسالن وچه بیرون از کشور.اکنون درآزادترین کشور جهان داریم صحبت می کنیم وباید بعضی ازواقعیت ها گفته شود.اگراعتراض داریدبایددرچاچوب قانون باشد. نوع اعتراض هاوشعارهاراهم بایداینجانب مشخص کنم.خوب وقت آن رسیده برویم به اصل مطلب وچند جمله ای درموردتأثیر کهکشان ها سخن بگوییم.در یک روز قبل درهمین هتل توی تهران،یکی از مهمان هااز بنده سؤالی پرسید که بسیار تعجب کردم.ایشان فرمودند:پرفسور،چرا این روزها ورود کهکشانها وهجوم شهاب سنگ ها به آسمان کشورمان بسیارزیادشده است؟دیدیم سؤالشان بوداراست عرض کردیم :خواهش می کنیم دیگر،این موضوع راسیاسی نکنید.درست است که کشوربه سوی خصوصی شدن پیش می رود وما ورودبی رویه چای،برنج و...راشاهدیم،ولی دیگر ورود کهکشان ها به حریم آسمان کشورمان ربطی به واردات دولت از چین وویتنام ندارد.

دراین جا شایسته است از همه اطلاعاتی که درباره ی تأثیر کهکشان هابرزندگی انسان ها به شما دادم  نتیجه ی خوبی به دست آوریدوبه درد زندگی  آینده تان بخورد.انشاءا...اگر عمری باقی مانددردور بعدی سفربه طور مبسوط  ازاین موضوع سخن خواهم گفت {صدای دست زدن شدیدوبلندحضاروبارک ا...واحسنت گفتن اساتید.}




تاریخ : دوشنبه 89/9/15 | 7:22 عصر | نویسنده : هادی اخوان

                                                                     به نام خدا   

 

 

طنز هفته

 

 

                                 فضل  پدر

 

در مطالب گذشته چندین باربا این ذهن آینده نگرمان به شرح وتفسیر برخی از اشعار سعدی رحمه ا... پرداختیم وچنان که مستحضرید به این نتیجه ی ناقص(؟) رسیدیم که این اشعار دچار فرسودگی زمان گشته وکاربرد خودرا از دست داده است. وسعدی (ره) با توجه به زمان خویش این ابیات را سروده واصلا فکرش را هم نمی کرد که گذشت روزگار آن را منسوخ گرداند. از جمله ی این ابیات می تواینم به بیت  "   گیرم پدر تو بود فاضل /        از فضل    پدر تورا چه حاصل ." اشاره کرد. درست است که در آن ایام فضل پدر برای فرزندان چنین و چنان مثمر ثمر نبوده ولی این ایام چرا  ؟آخه استخدام در ادارات مختلف چون رسائل ، برید و استیفا... وحتی تحصیل در فلان دانشگاه جندی شاپوریا نظامیه بغداد را در آن روزگار به  پدر کاری نبود ولی الان خیلی فرق کرده.زیاد به این طرف وآن طرف  نرویم وبحث راهم زیاد سیاسی نکنیم وکله مبارکمان هم این قدر بوی قورمه سبزی ندهد برویم به اصل مطلب .راستش برای این که درست بزنیم به خال و به این دوستداران سعدی بگوییم (با کمال احترام ) که برخی از سخنان سعدی متعلق به آن روزگاران است ، وتاریخش گذشته  به شهرداری شهرمان، سرخ رود،سرکی کشیدیم  وبا مشاهده چهره های منور فرزندان واقوام اعضای شورا ا خط بطلانی بر این بیت سعدی کشیده. و با کمی دست کاری بر روی این بیت آن را چنین فرموده: ( گیرم پدر تو بود فاضل    /    آسوده باش که کارتو آماده است . ) ( با پوزش از بزرگان ادب ، که وزن شعر کمی ناجور است ولی با کمی پافشاری وتهدید ، می توان آن را درگروه یکی ازانواع شعر نو قرار داد .)  مسرور ومشعوف راهی خانه بودیم وانگار که توانستیم قاره ای جدید کشف کنیم گذرمان بر روزنامه فروشی  شهرمان افتادو مطلبی درروزنامه ی ایران به چشممان خورد بااین عنوان" بیش از هزار نفر از آقازاده ها در کشورهای اروپایی مشغول به تحصیلند."کله مبارکمان سوتی کشید  وبه خودمان گفتیم این خبر از کجا پیدایش شده است ؟ولی این هم دلیلی شد بر صحت گفته هایم که در این دورو زمانه فضل  پدر خیلی بدرد بخور هم است. در حالی که انگشت حسرت به دهان گرفته از تحقیق وکنکاش از ادارات مختلف دست کشیده وبه همین چند دلیل اندک بسنده نمودیم.

 نتیجه :

 ما که برای خرج وهزینه ی تحصیل  فرزندمان در این شهرو دردبستان های دولتی ،عاجز شده ا یم چه رسد به تحصیل در خارج . با خود اندیشیدیم ؛ کاش پدرمان هم در ردیف فضلا بود!




تاریخ : دوشنبه 89/9/15 | 7:12 عصر | نویسنده : هادی اخوان

تخم مرغ دزد قدیم ومجسمه دزد معاصر

دزدی از مجسمه های شهر تهران نُقل هر مجلس و محفلی شده بود . تا کنون خبرهایی از دزدی اعجاب انگیز دزدان شنیده بودیم ولی دیگر این را نشنیده که یازده مجسمه دزدیده شود و رد پایی از دزدان پیدا نشود .فلان دزد محترم فلان مکان، پس از چند ساعت دستگیر می شود ولی خدا لعنت کند این مجسمه دزدان فضایی را .با این مخیّله ی خودمان قبل از خبر گزاری فارس ،حدس زدیم که دست بیگانگان در این امردخیل است وچنین نیز شد؛ چنان که حکایت می کنند انگیس نقش مستقیمی در این سرقت ها داشته است .بسیاری نیز با ذهن مشکل دارشان که دنبال مایوس ساختن مردمند ؛عنوان می دارند که عملی سازمان یافته است وگروهی، مخالف چنین هنر هایی در سطح شهرند.الله اعلم.

هر چه باشد این دزدان محترم روزی تخم مرغ دزد بوده اند که با اوضاع بد اقتصادی در جهان، دست به سرقت مجسمه زده اند. چند عدد  تخم مرغ بایدبدزدند تا خرج زند گی شان تامین گردد؟از سوی دیگر بسیاری از کارشناسان آن طرف آب می گویند همین عمل می تواند یک فرصت شغلی محسوب گردد،ودر پایین آمدن نرخ بیکاری موثر واقع شود .همین عمل دزدی در یک حساب سرانگشتی می تواند افراد زیادی را دخیل گرداند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که این کارشناسان  نیز تا حدودی حق به جانبند . آنچه که دیگر کارشناسان بی طرف عنوان می دارند، بالا رفتن قیمت مجسمه های پیش ساخته وغیره هیچ گونه در پایین وبالا رفتن نرخ تورم دخیل نبوده است و تورم باسرعت در حال تک رقمی شدن است وچنین عملی را باید به فال نیک گرفت.بسیاری افراد غیر کارشناس عقیده دارند؛ جای خالی مجسمه ها نیز می تواند برای جذب گردشگران خارجی وداخلی  مفید باشد. زیرا طبق آمار به دست آمده شرکت های هواپیمایی بیان داشتند که تعداد مسافران برای دیدن جاهای خالی مجسمه ها چندین برابر شده است.




تاریخ : دوشنبه 89/9/15 | 6:58 عصر | نویسنده : هادی اخوان

طنز

"بهترین نعمت دندان است"

با ید عرض کنیم که این ضرب المثل در طول تاریخ کلاً کارایی خودش را از دست داده است.

آخه با وجود این همه گرانی وسیر صعودی قیمت ها توی این چند روز، دیگر دندان به چه درد می خورد. دندانی که ازاین سال تا اون سال رنگ بسیاری از چیز ها را نمی بیند همان بهتر که نباشد . درست است که سعدی (ره) فرموده اند :"مترس از هول ابلیس تا جان دهد/ هر آن که دندان دهد نان دهد"کو نان ؟دیگر نمی توان آن دوران را با الان مقایسه نمود . خدا مسیرکسی را به دندان پزشکی نکشاند ؛برای ترمیم یک دندان باید دست از زندگی شست.اکنون باید گفت بهترین نعمت گوش شنوا است تا بشنویم کی کوپن (ببخشید کالا برگ )اعلام می شود؟کی سهام عدالت را میپردازند؟سهم بنزین در ماه های دیگر چه قدر است ؟و استماع ده ها وعده ی دیگر که فقط گوش خوب وسالم ،مناسب است نه دندان .




تاریخ : دوشنبه 89/9/15 | 6:53 عصر | نویسنده : هادی اخوان

باسمه تعالی

آثار البارازیته

 

پیرما ابوالحسن قُدّس سره الشریف جامع همه علوم زمانه وآگاه ازهمه مکنونه بود،همه از فیوضات   او  بهره مندمی شدند.. واحوال او زبانزد عام وخاص بود.درمورد چگونگی  فوت  او  راویان  روایت های گوناگونی گفته اند وهرکدام از کاتبان براساس شنیده هاوادراک خویش از آن حادثه تلخ مطالبی نگاشته اند،که هدف هریک از آنها پاسداشت مقام پیر ابوالحسن بوده است.روایت های بیان شده آن قدر زیاد است که دراین مقال بیان  همه ی آن ها امکان پذیر نیست.لذا به چند نمونه اکتفا می شود.   چنان که سعدبن محمد روایت  می کند "هنگامی که پیر ابوالحسن (ره) فهمید نامش در خوشه سه قرار گرفته اقرانش اذعان می دارند که بعد از آن پیر را غرق در افکار خویش می دیدند . همواره زیر لب" أَینَ العدل والعدالت "را زمزمه می کرد وبا خویش می گفت : "فرقی نیست بین این بنده باصاحب فلان شرکت بزرگ خرقه بافی؟" غرق در معنای عدالت بودن  و در  فکر هزینه ی زندگی ،چون بیماری کشنده به جان او فتاد. خوشه بندی کارش راکرد وپیر را ناک اوت نمود.

شیخ محمدآسمانی نویسنده قرن هفتم وصاحب کتاب "القبوض" مرگ پیر را چنین بیان  می کند" چند ماهی بود که مامورین آب ،برق وگاز یا به منزل پیرمان رحمه الله علیه نزول اجلال نمی کردند، یااو چنان در اسرارربوبیت وعبادت محو بوده که صدای حلقه در وزنگ آیفونش را نمی شنیدو مامورین از نوشتن شماره ناامید شده. ولی پس از چندین ماه بدون اطلاعش ، قبوض با قیمت تصاعدی وبا قیمت مصوب در هدفمند کردن یارانه ازراه رسید واو از دیدن ارقام دیگر نتوانست نفس بکشد."

ولی ازبین این همه مکتوبات ، نقل شیخ احمد نوری به علت نزدیکی به سال فوت مستدل تر است . وبسیاری از بزرگان آن را تایید نموده اند.  چنان که ایشان در کتاب "آثارالبارازیته" نوشته اند" پیر را هوس شنا در دریا برسر افتاد ، شتابان خرقه ازتن به در آورد وخویش را به دامن دریا رها سا خت. چنان محو عظمت حق بود  که نمی دانست در چه عمقی از دریاا ست. ناگهان رشته پیوندوسکرات از هم گسست؛وپیر مان که متوجه خطر شد از دل فغان برآورد:"بنده نه شناگرم ."آنگاه هر چه  فریاد   می کشید ودست وپا می زد ،ساحل نشینا ن توجهی نمی کردند و اصلاًََ صدایش به آن ها نمی رسید. آنان او را می دیدند ،تصویرش را داشتند ولی صدایش رانه. آنان در مخیله خویش  می پنداشتند، این حرکات سریع دست و پا ،بالا و پا یین پریدن ها یش نوعی عبادت وسماع است. وپیر مان ناباورانه پرپر شد."

گویند امواج پارازیت سبب گردید تا صدای استمداد پیر به گوش کسی نرسد.

                                          

                                                           




تاریخ : دوشنبه 89/9/15 | 3:28 عصر | نویسنده : هادی اخوان

طنز هفته                                         باسمه تعالی

 

غم نامه

 

"زبان بریده به کنجی نشسته"به دور وبرمان می نگریستیم و با اشک چشمانمان، که انگار آن هم در این گرمای تابستان سرچشمه اش خشک شده،به گرفتاری های این وآن می گریستیم خود را به کل فراموش کرده؛که ناگهان به خودآمده ،زمزمه ای از وجدان نیمه خفته مان به گوش رسید که"هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان " .آقای محترم به جای پرداختن به مشکل آن واین یک ذره هم به خودت برس " حاسبوا  قبل  اَن تحاسبوا" قسط های دانشگاه آزادت همین طور به سرعت زمان وصولشان یکی یکی از جلوی    چشمانت می گذرد وتوتوانایی پرداخت یکی از آن ها را هم نداری .

 هر چه وجدان مان هشدار داده بود که توی این آموزش وپرورش خیری نیست و مدرک ومدرک گرایی دیگر تاریخ مصرفش گذشته، به گوشمان فرونرفت .که باید برویم دنبال مدرک . که چی؟حقوق مان چندین برابر خواهد شد.آخه مقصر تنها از جانب ما که نبود همین وزارت محترم یکی از شرایط افزایش حقوق را در طرح هماهنگ، داشتن مدرک بالاتر خطاب کرده بود. با چه شوق وذوقی این دوران تحصیل را در دانشگاه آزاد به امید گرفتن مدرک دهن پر کن" کارشناسی ارشد" گذراندیم .وعاقبت رسید زمانی که حکم های هماهنگ حقوق، از راه رسید .با خودم گفتم "کارمند فریدون شد ،هم کیسه ی قارون شد"  و حقوق مان چه قدر هم هماهنگ شد!!!

پس از هزینه ی چند میلیونی ناقابل چشمتان روز بد نبیند سی الی چهل هزار تومان بابت مدرک وزین حقوق مان افزایش یافت .

اکنون که خوب می نگرم  قسط های  چند میلیونی مانده که با این افزایش حقوق دیگر قابل پرداخت نخواهدبود .

این بار نیز از خواب غفلت به در آمده ،وفریاد بر آوردیم  :" ای دریغا ای دریغا ای دریغ/ کافتاب نعمتم شد زیر میغ"

 

ای قوم به دانشگاه آزاد رفته کجایید کجایید              شوربخت همین جا ست بیایید بیایید  




تاریخ : یکشنبه 89/9/14 | 11:4 صبح | نویسنده : هادی اخوان

در دلم نیست بجز الف قامت یار