سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 90/1/14 | 12:53 صبح | نویسنده : هادی اخوان

شغاذ نابرادری رستم بودکه که دخترشاه کابل رابه زنی گرفته بود.شاه کابل باژگزاررستم بودوسالانه یک چرم گاوزربرای

رستم می فرستادولی پس ازآن که شغاذ دختروی رابه زنی گرفت توقع داشت که رستم دیگرازاوباج نگیردامافرستادگان

رستم به کابل رفتندوازشاه باژخواستندواین امربرشغاذگران آمدوباشاه کابل به رای زنی پرداخت وبرآن نهادکه به نیرنگ

رستم رابه دام افکنده وبکشند.شغاذبرشکارگاهی چاه های عمیق کَندودرزیرآن  تیغ وشمشیرونیزه های زیادی

قرارداد.آن گاه شاه کابل به نیرنگ شغاذرادربزم وجشن خودخوارکردواورابراندوشغاذ رهسپارزابلستان شد وبه نزد رستم

رفت وازشاه کابل بدی ها گفت وافزودشاه کابل برآن است تا باج نپردازدوسرکشی آغازکند.رستم برآشفت وبرادررا

دلداری دادوخواست سپاه به کابل کشاند اما شغاذاورامنصرف ساخت .شغاذازرستم خواست که بی سپاه با زواره

وصدسپاهی سواروصدپیاده به کابل برود،زیرامطمئن است که شاه کابل خواهشگران را به نزداوخواهدفرستادوپوزش

خواهدخواست .چنین نیزشدزیراچون رستم وشغاذبه کابل نزدیک شدندشاه کابل هدیه ها به نزد رستم آوردوپوزش

خواست ،ورستم نیزگناه اورابخشودوشاه کابل اورابه جایگاهی خرم که درآن جا بزمی ساخته بود به مهمانی

فراخواندورستم ویارانش دعوت شاه کابل راپذیرفتند،وبه شکارگاهی که چاه ها درآنجا کنده شده بودندرفتند.رخش بوی

خاک وچاه رادریافت وترسان ازسویی به سویی می شتافت تاآن که به میان دوچاه سرپوشیده رسیدودرنگ کرد.رستم

خشمناک شد وتازیانه ای بر وی زد که رخش رابرانگیخت ورخش وسوارش باهم به چاه فروافتادند،وسلاح هادرتن آن

دونشست وپهلوی رخش رادرید ومُرد.رستم بعدازمدتی سربلندکردوشغاذرابرسرچاه دید، ومتوجه شد که کاراوست

واوراسرزنش ها کرد ،وگفت که دراین مکان حیوانات شکاری خواهدآمد واوراخواهنددرید اگرکمان وتیرش رابه او بدهد

بهترخواهدبود.شغاذتیروکمان خویش رابه رستم داد .رستم کمان رابرداشت وبه سختی برکشید وشغاذ رانشانه

گرفت .شغاذبه چناری کهن که درون آن تهی بود پناه برد.رستم تیررارهاکردوشغاذرابه درخت دوخت.رستم دردرون چاه

خداوندراشکروسپاس گفت که به اوقدرت داده که ازشغاذانتقام گیرد.علاوه بررستم ورخش ،زواره ،برادررستم

ودیگریاران وی نیز درچاه های دیگرفرو افتادند ومردند وتنها یک سوارتوانست بگریزد وخبرکشته شدن رستم رابه

زال برساند.زال فرامرز پسررستم رابه کابلستان فرستادتاشاه کابل رابکشدوکشتگان رابه زابلستان بازآرد.فرامرزبه کابل

رفت وتن بی جان رستم را برخاک وخون یافت ،ودرودگران رابه ساختن تابوت گماشت.تن رستم راباآب وگلاب شستند

واورادرتابوتی قیراندودومشک آلود نهادند وبا زواره ودلاوران ورخش به زابلستان آوردند.درطول راه مردم گریان

برسرراه ایستاده بودند.درزابل درباغی برایش دخمه ای ساختند ودرحالی که مردم گل ومشک برپایش می

ریختند،دردخمه رابستند .مردم سیستان یک سال درسوک رستم بودند.مردم ایران نیزپس ازآن هرگزرستم

راازیادنبردند،آن چنان که درزمان هرمز هنوزدرفش اژدهاپیکرش نگهداری می شدوشاه ایران ،آن رابه بهرام چوبین

سپرد تابه نبردباساوه شاه برود .وبدین گونه زندگی محبوب ترین ومهم ترین شخصیت داستان های شاهنامه به پایان می

رسد.