قصیده ی منطق الطّیرسنایی قصیده ای است درتوصیف بهار ونگاهی به احوال پرندگان ودیدن این که هرپرنده ای درطبیعت چه شکلی وصورتی دارد ،ودرآن سوی آن صورت ،چه ارتباطی باحق تعالی .دراین قصیده سنایی کوشیده است برای هریک از پرندگان ترانه وتسبیحی خاص بیافریند که باآن چه درذهن معاصران اوافسانه های قدیمی رواج داشته است ؛متفاوت است.
آراست ،دگرباره ،جهاندار جهان را
چون خلد برین کردزمین راوزمان را
فرمود که تاچرخ یکی دور دگرکرد
خورشیدبپیمود مسیردوران را
ایدون که بیاراست مراین پیر خرف را
کایدحسداز تازگیش تازه جوان را
هرروزجهان خوشتر ازآنست چوهرشب
رضوان بگشایدهمه درهای جنان را
گویی که هوا غالیه آمیخت بخروار
پرکرد ازآن غالیه هاغالیه دان را
گنجی که بهرکنج نهان بود زقارون
ازخاک برآوردمرآن گنج نهان را
ابری که همی برف ببارید ببرّید
شدغرقه ی بحری که ندید ایچِ کران را
آن ابردُرر بار،زدریا که برآمد
پرکرده زدُرّ ودرم ودانه دهان را
ازبس که ببارید به آب اندرلؤلؤ
چون لؤلؤ ِترکرده همه آب روان را
رنجی که همی بادفزاید زبَزیدن
برما بوزیدازقِبَلِ راحت جان را
کوه آن تل کافور بدل کرد به سیفور 1
شادیّ روان داد مرآن شادُروان2 را
برکوه،ازآن توده یِ کافور گرانبار
خورشیدسبک کردمرآن بارگران را
خاکی که همه ژاله ستد ازدهن ابر
تابرکند آن لاله ی خویش خفته ستان را
چندان زهوا ژاله ببارید بدو ابر
تا لاله ستان کردهمه لاله ستان را
ازرنگ گل ولاله کنون بازبنفشه
چون نیل شود خیره کندگوهر کان را
شبگیرزندنعره کلنگ3 ازدل مشتاق
وزنعره زدن طعنه زند نعره زنان را
آن لک لک گویدکه"لک الحمد ُلک الشُّکر!
توطعمه ی من کرده ای آن ماردمان را
قمری نهد ازپشت قبای خز4وقاقُم5
اکنون که بتابیدوبپوشیدکتان را
طاوس کندجلوه ، چوازدورببیند
برفرق سرهدهدآن تاج کیان را
موسیجه6 همی گوید که"یارازقِ رزّاق
روزی ده ِجان بخش تویی انسی وجان را"
زاغ ازشغب بیهوده بربنددمنقار
چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را
پیوسته هما گوید:"یکّی است یگانه."
تادرطرب آرد، به هوا بر،ورشان7 را
گنجشک بهاری صفت باری گوید
کزبوم برانگیزداشجارنوان8 را
"هو"گوید"هو"صد بدمی ،سرخ کبوتر
درگفتن"هو"داردپیوسته لسان را
چَرغان9،به چنگ،درآورده تذروان10
تسبیح شده از دهن چرخ مر آن را
شارک11،چومؤذّن به سحر ،حلق گشاید
آن ژولک12 وآن صعوه ازآن داده اذان را
آن شیشککان13 شاد،ازاین سنگ بدان سنگ
پاینده وپوینده مرآن پیک دوان را
آن کبک مرقّع سلب برچده دامن
ازغالیه غل14 ساخته ازبهرنشان را
بنگربه هوابربه چکاوک که چه گوید:
"خیروحسنت باداخیرات حسان را15"
نازیدن ونازونواهای سریچه16
ناطق کندآن مرده ی بی نطق بیان را
آن کُرکی گویدکه"تویی قادرقهّار
ازمرگ همی قهرکنی مرحیوان را
پیوسته همی گوید آن سرشب تشنه
"بی آب ملک صبردهدمرعطشان را"
مرغابی سرخاب که درآب نشیند
گویدکه"خدایی وسزایی توجهان را"
درخویدچنین گوید کرّک17 که "خدایا!
توخالق خلقانی صدقرن قران را"
گویند تذروان که"توآنی که بدانی
راز تن بی قوّت و بی روح وروان را
آن باز چنین گوید":یارب!تونگهدار
برامّت پیغمبر ایمان وامان را."
آن کرکس باقوّت گوید که"به قدرت
جبّارنگهدارداین کون ومکان را"
بنگرکه عقاب ازپی تسبیح چه گوید:
"آراسته داریدمراین سیرت وسان را!"
بلبل چومذکِّر18شده وقمری قاری
برداشته هردو شغب و بانگ وفغان را
آید به تو،هرپاس،خروشی زخروسی
کای غافل!بگذار چهان گذران را
آوازه برآوردکه "ای قوم!تن خویش
دوزخ مبرید ازپی بهمان وفلان را
دنیا چویکی بیشه شمارید وژیان شیر
دربیشه مشورید مرآن شیرژیان را
درجستن نان آب رخ 19خویش مریزید
درنارمسوزید روان ازپی نان را
ایزد چوبه زنّار نبسته است میانتان
درپیِش چوخودخیره مبندید میان را
زان پیش که جانتان بستاند مَلکُ الموت20
ازقبضه ی شیطان بستانید عنان را
مجدود!بدینحال ،تونزدیکتری ،زانک
پیریت به نهمار21 فرستاده خزان را
1-پارچه ی ابریشمی بسیارلطیف 2-سراپرده3- دُرنا4-جانوری ازتیره ی سموریان5-جانوری پستاندار6-مرغی است شبیه فاخته7-کبوترصحرایی8-خم شده،ضعیف ولاغر9-مرغ شکاری10-خروس صحرایی11-مرغی کوچک وخوش آواز12-مرغی خوش آواز13-پرنده ای شبیه کبک14-زنجیر15-زنان نیکودربهشت16-پرنده ای کوچک درکنارآب17-بلدرچین18-واعظ19-آبرو20-عزرائیل21- بسیار،فراوان
.: Weblog Themes By Pichak :.