در رمان "باغ تلو"هدف کلی نویسنده نشان دادن مظلومیت زنان است. زنانی که در جامعه مردسالار هیچگونه اختیاری از خود ندارند. باغ تلو سرگذشت طبقهای از زنان ایرانی است که در آنها «زن، حضور و وجودش تحت شعاع قدرت مردانه، اجتماع و خانواده قرار دارد و حیات و بودنش حتی به دست نوجوانی مذکور تهدید و رقم خورده میشود.با اینکه مرضیه شخصیت اول داستان است راوی داستان نیست، زیرا میتوان به این نتیجه رسید؛ که جامعه مردسالار اجازه نمیدهد که زن حرف خودش را بزند.زنان در این داستان تعدادشان بسیار اندک است و در کل شخصیتهای داستان نیز کم میباشند. زن در داستان باغ تلو آلت دست مردان و وسیلهای بیش نیستند، که کارشان همان مواظبت از فرزندان و خانهداری است. هیچگونه تصمیمگیری از خود ندارند و اگر تصمیمی گرفته شود یا با مخالفت روبهرو میشود یا سرانجامی مییابد که همهاش ضرر و زیان است. حرف اول و آخر و تصمیم نهایی را مرد داستان میگیرد. مرد داستان است که زن (مرضیه) را عامل بدبختی و فروپاشی خانواده خود میداند و تصمیم به نابودی او میگیرد. مادر زنی است سربه زیر و در خانوادهی خویش جز شنیدن فحش و ناسزا چیزی عاید او نمیشود. مرد مختار کل است میتواند به هرجا برود، هر تصمیمی بگیرد، خانوادهاش را در هر شرایطی قرار دهد به راحتی زن و مادر خانواده را رها سازد و با شخص دیگری ازدواج کند.نوع نگاه و دید نویسنده به زنان پیک در داستان یا نگاه طنزآلود است یا منفی.یا در جایی راوی تأکید میکند که زن جماعت زنانی گریان هستند، بدون اینکه علت کاری را بدانند.
«مادرم تا میدید یکی نالهاش بلند است او هم یادش میآمد و نالهاش را بلند میکرد.» (همان، 49)
در داستانهای جنگی، کمتر به آسیبشناسی زنان داستان پرداخته شد. این که زن پس از پایان جنگ، با چه آسیبهایی روبرو بوده است. زن در اسارت، یکی از موضوعات مهمی است که نویسندگان کمتر به آن توجه نمودند. نوع نگاه جامعه نیز از اسیر زن منفی است. در داستان باغ تلو، مرضیه، دختر خانوادهای پدرسالار، راهی جبهه میشود و پس از چندی اسیر دشمن میگردد. با بازگشت مرضیه از اسارت، نه تنها تنش به پایان نمییابد، بلکه دورهی پرمشقتتری برای او و خانوادهاش به وجود میآید. او در ظاهر نزد همه محترم است؛ ولی همه در فکر آنند که از کار او سر در بیاورند.مرضیه حالا کسی است که از یک اسارت کوچکتر، وارد یک اسارت بزرگتر شده است. آنجا اسیر بود و اینجا هم اسیر است. مرضیه در باغ تلو، استعارهای است از طرد و انزوا کسی که با دل و جان به مردم خدمت کرد و بعد هم به جبهه رفت. سرنوشت مرضیه، نوعی تمثیل است. او تمثیل کسی است که همه چیزش را از دست میدهد؛ و به فلاکت میافتد. سرانجام جلال، برادر مرضیه، که تمام مشکلات را از مرضیه میداند و از بیماری روانی رنج میبرد، او را در انباری گیر میاندازد و انبار را به آتش میکشد؛ به طوری که از مرضیه جز خاکستری باقی نمیماند.
.: Weblog Themes By Pichak :.