ساده رنگ
آسمان آبی تر
آب،آبی تر
من درایوانم،رعناسرحوض
رخت می شویدرعنا
برگهامی ریزد.
مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است.
من به او گفتم:زندگانی سیبی است گازبایدزدباپوست.
زن همسایه درپنجره اش ،تورمی بافد،می خواند.
من"ودا"می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی،مرغی،ابری.
آفتابی یکدست
سارها آمده اند. تازه لادن ها پیداشده اند . من اناری رامی کنم دانه،به دل می گویم: خوب بود این
می پرددرچشمم آب انار؛اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعناهم.
نشانی
خانه ی دوست کجاست؟ درفلق بود که پرسیدسوار
آسمان مکثی کرد
رهگذرشاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن هابخشید.
وبه انگشت نشان داد سپیداری وگفت:
"نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خداسبزتراست
ودرآن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که پشت بلوغ ،سربدر می آورد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دوقدم مانده به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیرزمین می مانی
وتو راترسی شفاف فرامی گیرد.
درصمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی،
کودکی می بینی
رفته ازکاج بلندی بالا،جوجه برداردازلانه ی نور
وازاومی پرسی
خانه ی دوست کجاست؟"
.: Weblog Themes By Pichak :.