1-کلاهش پس معرکه است
عبداله مستوفی نوشته است:"درزمان های دور،درویش های سرچهارراه ها معرکه می گرفتندوچیزهایی رابرای مردم بیان می کردندوضمناً گاهی مبالغی قابل توجه هم به عنوان "چراغ الله "ازآن هامی گرفتند.درویش وسط معرکه سفره ای پهن می کرد واسباب کارخودرا که گاهی جعبه های مارگیری بود،دراین سروآن سرسفره می گذاشت ومشغول کارخودمی شد.دوراین سفره به اندازه ی یک مترونیم حریم بود که برای گردش درویش بازمی ماند.بعدازاین حریم ،تماشاچی ها دایره وار می ایستادند،اگرجمعیّت زیادمی شد ،درویش افراددایره اول ودوم وسوم رامی نشا ندتاصف های ایستاده عقب تر بتوانندکارهای درویش راببینندیاازسخنان وحرکات وسکنات اولذّت ببرند.این بساط رامعرکه می گفتند.احیاناًاتفاق می افتادکه یکی از تماشاگران رفتاری می کرد که باعث حواس پرتی تماشاچیان دیگر می شدودرویش ومعرکه گیر فوراًباصراحت یاکنایه به اوتذکری می داد یااورا نکوهش می کرد.تماشاچی مخل نظم ،اگر به نصیحت درویش ترتیب اثر نمی داد وباز نظم معرکه را به هم می زد،یکی ازتماشاگران جسور وبی طاقت که بیشترازسایرین ازرفتاروکردار اوعصبانی شده وبه اوهم نزدیکتر بود ،کلاه اورابرمی داشت وبه بیرون معرکه پرتاب می کرد.شخص بی نظم ،ناچار می شد برای پیداکردن کلاه خود ازمعرکه خارج شودابتدانظم عمومی به هم می خوردوبعددیگری جای اورامی گرفت ودرویش بافرستادن صلواتی غرّا نظم رابه معرکه برمی گرداند.به این ترتیب بود که مثلی دیگر درزبان کوچه وبازار متولد ودر رودپرتلاطم زبان فارسی جاری شد.این مَثَل،امروزه درباره ی کسی کاربرددارد که ازچیزی بی بهره مانده یادرکاری که همنوعانشان پیش افتاده اند وامانده است .پس اصطلاح فلانی کلاهش پس معرکه است ،یعنی؛شخصی که شکست خورده واز پا پادرآمده یاازنعمتی وموقعیتی بی بهره مانده است .
2-المفلس ُ فی امان الله
درخصوص این مَثَل ،بسیاری از محققان چنین اظهار نظرکرده اند که:وقتی سلمان فارسی آوازه ی رسالت پیامبرراشنید ،ازاستخر فارس به اصفهان وهمدان ومدائن وشام وقدس تاغزه ،منزل به منزل طی منازل کرد.ازغزه باقافله ای به سوی مدینه حرکت کردتا پیامبر(ص) راازنزدیک زیارت کند.قافله ی مسلمان قبل ازرسیدن به خیبرموردهجوم دزدان وراهزنان قرارگرفت وسلمان به دست یک نفریهودی به اسم عثمان اسیر شد.عثمان ،سلمان رابه مدینه انتقال داد واورا به زن یهودی ازقبیله ی بنی نضیر فروخت .چون پیامبرازماجرا مطلع شد ،بی درنگ به اتفاق اصحاب برای آزادی سلمان به میان قبیله ی بنی نضیررفت.زن یهودی حاضرنشد سلمان رادرمقابل قیمت مناسبی که پیغمبراسلام می پرداخت ،آزادکند.حضرت فرمود:"پس به چه شرط حاضری سلمان راآزادکنی ؟" زن یهودی جواب داد :"به هیچ وجه حاضرنیستم اوراآزادکنم،ولی حالاکه اصرار واجباردرکاراست باید چهارصداصله درخت خرما بادست خودبکاردوشخصاًآن هاراآب دهدتابه میوه برسد؛انگاه آزادشود." درواقع زن یهودی بااین کارش آزادی سلمان رامحال می کردومقصودش این بود که هیچ یک ازغلامانش به اسلام نگروند.پیامبر(ص)چون به قصدونیت زن یهودی پی برد،درجوابش گفت:"المفلسُ فی امان الله "؛یعنی کسی که نتواند ازعهده ی ادای دین خودبرآید،درپناه خداست.آنگاه اصحاب پیامبر،هرکدام چنداصله درخت خرما ی دوساله دادند وپیامبر با دستان خویش تمام آن چهارصداصله رادرحفره هایی که اصحاب حفرکردند ،یکی یکی کاشت وگفته اند که درختان همان سال به میوه نشست.
بااین کارپیامبر(ص)واصحابش ،سلمان فارسی ازقیدبردگی آزادشد وبه اسلام پیوست ویکی ازنزدیکان پیامبرشد .بعدها این جمله ی حقوقی"المفلس ُ فی امان الله "پیغمبر ،رفته رفته دهان به دهان نقل شدتا به مارسید. المفلس فی امان الله درمورد افرادی به کار می رودکه بدهکارباشندولی قادربه ادای دین خود نباشند.این گونه اشخاص برطبق حدیث مبارک، ازهرگونه تعرض وتعقیب مصون ودرپناه خداهستند.
.: Weblog Themes By Pichak :.