درمورد پیدایش این ضرب المثل ،چنین حکایت کرده اندکه مردی بدهکار بود،امّاتوان پرداخت وام وقروض خودرانداشت وپیوسته خودراپنهان می کرد، تا این که روزی طلبکاران جای اورایافتند .بدهکار ازترس، ازبامی به بامی می گریخت وطلبکاران به دنبالش.از قضا بدهکار نگون بخت پایش لغزید وبه داخل حیاطی افتاد؛آن هم برسرپیرمردی که درآن خفته بود.پیرمرددردم جان داد.وبستگان نیز به تعقیب اوپرداختند.مردبیچاره به بیابانی گریخت.در آن جا اسبی رم کرده بود وصاحب آن داد وفریاد می کرد وکمک می خواست.مرد نگون بخت سنگی برداشت وبه سوی اسب پرتاب نمود تابایستد.ازبخت بد او سنگ به چشم اسب خورد واسب کور شد.صاحب اسب نیز به تعقیب کنندگان پیوست.مرد بیچاره در هنگام فرار این باربه خری رسیدکه بر زمین افتاده بود وصاحبش نمی توانست آن رابلندکند.مردبرای کمک دم خرراگرفت تاخربلندشود که ناگهان دم خرازجایش کنده شد.دیگران به اورسیدند واوراگرفتند.اورا نزدقاضی بردند.مردگرفتار به قاضی فهماند که اگر هوایش راداشته باشد به اوپاداشی درخور خواهدداد.قاضی به طلبکاران گفت:که آیا مدرکی دارید.گفتند:نه.قاضی گفت بدون سندومدرک نمی توان حکمی صادرکرد.بستگان پیرمرد درگذشته خون بها طلب کردند. قاضی پرسید پدرشما چندسال داشت؟ گفتند:هفتادسال.قاضی گفت :این مرد سی سال دارد ،چهل سال خرج اورابدهید وپس از آن اورادرحیاط بخوابانید وکسی ازشما ازبالای دیوار خودرا براوبیندازد تاقصاص شود.بستگان پیرمرد ازشکایت خود گذشتند.مردی که چشمان اسبش کورشده بود جریمه خواست. قاضی گفت:اسب راپیش نجّارببرتاازمیان دونیم کند.آنگاه نیمی که چشم داردبه بازارببر تابه هرقیمتی که خریدند به همان اندازه از این مرد تاوان بگیر. این مردازشکایتش درگذشت.مرد چهارم ،که وضع راچنین دید آهسته ازمحکمه خارج شد .قاضی فریادبرآورد چرا سخن نمی گویی وطرح شکایت نمی کنی .اوکه قضاوت قاضی رادیده بودگفت:جناب قاضی ،خرماازکُرگی دُم نداشت!
*این حکایت امروزه به صورت مَثَل درآمده وزمانی مصداق پیدا می کند که کسی در پی خواسته اش یااثبات ادعایش بیش ازاندازه اذّیِت شودواز ادامه ی خواسته اش ناامید گردد.آنگاه ازروی ناچاری گوید :ازخیرش گذشتیم.اصلاًخرمازکُرگی دُم نداشت.یعنی از خیرادعایمان گذشتیم.
.: Weblog Themes By Pichak :.