هنگامی که صدای پرطمطراق خانم بزرگوارمان راهمراه با تهدید شنیدیم که فرموده :بدون گوشت به خانه نیا.تصمیم گرفتیم هرطوری شده این بار دل به دریا بزنیم ورنگ وطعم گوشت رادرمنزلمان مزه مزه نماییم وکاری نماییم که سریال سال های دورازگوشت !به خوبی وخوشی درمنزلمان ختم به خیرگردد.لذاباد درغبغب انداخته وبابرداشتن چندهزارتومانی ،به بازار قدم گذاشتیم. انگارکه می خواهیم چندکیلویی طلاونقره بخریم یا قلل اورست رافتح نماییم که دوراز واقعیت نیزنبوده!به چندتاازقصابی ها که سرک کشیدیم ،زیارت کردیم که قیمت گوشت، باپول توجیبی بنده به هیچ وجه مطابقت نداردوفاصله ی آن بسیارزیاداست.همین که مأیوسانه وگردن شکسته! طول بازارراطی می نمودیم ؛ناگهان قیمت مصوبی برروی گوشت خورده بود؛ که قیمتش با گوشت های دیگرازاززمین تا آسمان متفاوت بود.انگشت تحیربردندان گرفته واندیشیدیم، خداراشکر، دراین بازارزرق وبرق کسی هم پیدامی شود جنس خودرا زیرقیمت بفروشد .یک کیلویی خریدیم وپول باقی مانده رابرای روزمبادا ذخیره کردیم .طوری گوشت را بردستانمان حمل می کردیم که آه وافسوس مردم به هواخاست. بسیاری از مردم با حسرت به آن می نگریستند وآرزوی داشتن چنین گوشتی رادردل خویش می پروراندند.
مانند فرماندهی فاتح! که ازجنگ سخت برگشته باشد، گوشت راتقدیم همسرمان نمودیم وبدون گفتن یک کلمه، شروع کردیم به خواندن روزنامه ی یومیه .خانم ابتداباورش نمی شد وانگارکه فرزند گم گشته اش را سال ها پیدا کند، به سوی گوشت خیزبرداشت وآن رادرآغوشش کشید وتامی توانست آن رابویید.دلش نمی آمد آن رابرای افطاری درست نماید.بعداز ساعت ها تصمیم گرفت گوشت،آن جگرگوشه اش را رهاسازد وبا چشمانی اشک آلودبرای افطاری درست نماید.زمان افطار ماتوانستیم بعداز سال ها آبگوشت باگوشت نوش جان نماییم واززندگی لذت بیریم ولی افسوس که این لحظه ی شیرین چه زودبه پایان رسید.
فردای آن روزکه عازم کارمان بودیم غفلتاًچشممان به تیتر روزنامه ای برخورد نمود، که نزدیک بود دوشاخ به این هوااز سرمبارک مان به بیرون درزکند؛ که به خیرگذشت ،بااین عنوان:ابهام درواردات گوشت خوک ازبرزیل. هرچه بود خودمان رازدیم به بی خیالی ونزدوجدانمان آسوده بودیم که توانستیم مزه ی گوشت را بچشیم ،حالا گوشت گاوبوده یا گوشت خوک یاهرچیزدیگر .وبایدبه مسئولین مربوطه یک دست مریزاد گفت ،که توانستند بااین کارشان آرزومان رابرآورده سازند.
.: Weblog Themes By Pichak :.