1-گویندنادردرجنگی که میان او و لران بختیاری پیش آمد،چنان بی مطالعه اقدام به حمله کرد که درنخستین مرحله به محاصره افتادوشکستی سخت یافت.نادرازمهلکه گریخت وگرسنه وخسته به خانه ی پیرزنی دهقان رسید.ساعتی بخفت وچون ازخواب برآمدچیزی طلبید.پیرزن ازآشی که پخته بود کاسه ای پیش اونهاد .نادرازفرط گرسنگی قاشق درآش افکنده رابه دهان برد،ازداغی آش دهانش بسوخت وفریادش برآمد.پیرزن ازمشاهده ی آن حال به خنده افتادوگفت:آش خوردن توهم به جنگ کردن نادرمی ماند.وچون نادرسبب باز پرسید،گفت:"بایدآش راقاشق به قاشق وازکناره ی کاسه می خوردی که خنک تراست.نادرهم مثل توهمه جا راگذاشت وبی مقدمه به قلب دشمن زد وخودش راگرفتاربلاکرد.اگرقدم به قدم پیش می رفت حالاهمه چیز بروفق مرادش بود.
2-تاجری گربه ی دزدی موذی درخانه داشت وبه هرجایش می فرستادبرمی گشت.حیله ای به خاطرش رسید؛تخته ای آورد وقیرریخت ،دست وپای گربه رابه قیرگرفت وتخته راروی دجله انداخت.خلیفه ازشکاربرگشته بود،دید.امرنمودشناگری گربه راازروی آب گرفت آورد.خلیفه رحمش آمد، گربه راازآن نسق رهاکرد رقعه ای نوشت وبرگردن گربه آویخت بااین مضمون که"این گربه به هرخانه برود اذیتش نکنید.گربه رارهاکردند ،آمدبه خانه ی تاجر.تاجردید نامه ای برگردن گربه آویخته،خواند.گربه رابا کلیدحجره وصندوق برد پیش خلیفه،گفت:"تاوقتی که فرمان نداشت من حریفش نبودم،حالا که دستخط خلیفه را هم آورده ،هرچه دارم پیشکش گربه می کنم خودم می روم ازاین خانه!
3-یکی به وزیر نظام که مردی سخت عامی ولیکن بسیارهوشمندوزیرک بود شکایت برد که:"فلانی خانه ی من به غصب تصرف نمود ه است."وادّله ی خویش بنمود.حاکم بر صحت دعوی او یقین کرد ،غاصب رابخواند واسنادتملک اوبخواست.اوگفت :"ازآسمان افتاده ام وخانه ازمن است."وزیرفرمودتااوراببستند وفراوان بزدند وازآن پس به ذی حق بودن مدعی اوحکم فرمودوغاصب راگفت :"دانی ازچه به زدن توفرمان دادم؟ گفت: حضرت حاکم بهترداند. گفت خواستم به هوش باشی تا سپس ،چون ازآسمان افتی به خانه ی خویش افتی وآزار دیگران ندهی!
.: Weblog Themes By Pichak :.