باکیشی آمدن وبافیشی رفتن!
اشاره به حکایتی است ازشیخ بهایی،که دربازاراصفهان به دکّه ی طبّاخی رسیدومرغ های بریان برپیشخوان دید.به طبّاخ گفت :"به راه خدا ازاین مرغکان بریان یکی نیاز ماکن!"طبّاخ گفت:"مفتخوار شکمباره ی پرادعامردی که تویی!تابه پایه ی چوبت نراندم ازاینجادورشو!"شیخ به خنده گفت:"راستی راسزاوارآنی که به کیشی(صداوصوتی)این مرغان راهمه زنده کرده پروازدهم،که ازخوان خدا نعمت می بری ومردان اوراپاس نمی داری .طبّاخ برآشفت وچوب جاروب برداشت که:باش تا چنان که سزاوازی پاداشت دهم.اماپیش ازآنکه گامی بردارد شیخ کیشی کرد؛مرغان تفته بال گشوده هریک سویی به آسمان کشیدندومشتریان طبّاخ ورهگذران که برایشان گردآمده بودند به مشاهده ی این کرامت دربرابرشیخ به خاک افتادندکه مگر یکی ازاولیاء الله است ودعوت خلق رامعجزتی آشکارکرده است.شیخ که چنان دید بند ازار(شلوار)گشوده واحلیل(آلت) به دست پشاب (ادرار)افکندن گرفت.خلق سراز سجده برداشته هریک به گوشه ای گریزان شدندکه مگردیوانه ای است وقصدآزارایشان رادارد.شیخ به خنده افتاده گفت:"طرفه ایمانا،چه ایمانی ،که به کیشی بیاید وبه فیشی برود.افراط بی پایگی وبی ثباتی چیزی رابدین تمثیل آورند.
معمّا چوحل گشت آسان شود.
گویند چون کریستف کلمب به کشف سرزمین نوتوفیق یافت زبان طاعنان براودرازگشت که:"باری،هرکه جزاوبود نیزچندان که راست به سوی غرب شراع (بادبان) می کشیدسرانجام بدین کشف آسان دست می یافت."شبی درضیافت شامی ،کریستف کلمب تخم مرغی میان میزنهادوگفت:"آیا میان شماکسی هست که این تخم مرغ را برسرتیزش بتواند نشاند.هرکسی تجربه کرد اما هیچ یک توفیق نیافتند.کلمب ،خودآن رابرداشته بااندک خشونتی برمیزکوبید وتخم مرغ برپوست شکسته ی خود بنشست.مهمانان گفتند:"این راهم مامی توانستیم."کلمب گفت:"درست است می توانستید،اما پس ازآنکه من انجامش دادم ودیدیدودریافتید.چراکه معما چوحل گشت آسان شود.واین نیز به کشف قارّه ی نومی ماند .شماهم می توانستید ،اما فقط پس ازآن که کسی به انجام آن کمر همبت استوارکرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.