سوءقصد هیچگونه ادعای کمال ودانش نداریم ولی در این مدّت طولانی که درکشورهای اروپایی به سر می بردیم وفرزندانمان بالاجبار در آن سرزمین های کفر ادامه ی تحصیل می دادند،ودرآن کشورها قبل از ما طرح هدفمندکردن یارانه هارا اجراکرده اند ونتایج بسیار خوبی نیز درکوتاه مدت به دست آورده، فلذا تجربیات زیادی کسب نموده ایم که شایسته دیدیم به عنوان یک کارشناس مسایل اجتماعی آنان را به سمع شماعزیزان برسانیم .درکشورهای مذ کور مردم متعهّد ،دست یاری به سوی دولت برآمده ازبطن جامعه دراز نمودند وبا رعایت مواردی که در ذیل عنوان می شود توانستند گام های بسیار بلندی درپیشرفت اقتصاد جا معه ی خویش بردارند.مادر این جا تنها به عنوان یک برادر کوچک سفارش می کنیم حداقل مواردی که متذکّرمی شویم رارعایت کنید تا انشاءالله بتوانیم خود وکشورعزیزمان را درسطح منطقه وجهان سربلندنگه داریم .تا درآینده ی نزدیک که قصدمدیریت جهانی را داریم با مشکلات زیادی روبرو نگردیم. اما نکات مهّم در طرح رایانه ای، ببخشید یارانه ای :1- از رفتن بی مورد حمام اجتناب کنید .همان یک باردر هفته کافی است.با همین کارساده می توانیم از صرف میلیاردها دلارهزینه برای مصرف سوخت جلوگیری کرده وبا این پول می توان ده ها مدرسه وبیمارستان ساخت.از طرفی می توان گفت نظافت ربطی به ایمان ندارد.
2- ماشین شخصی را فروخته واسب یا الاغی بخرید. با این عمل خیر خواهانه هم بارترافیک کاسته می شود هم ازانقراض نسل الاغ ها جلوگیری می گردد.از طرفی گوشت گوسفندنیزدربازار به شدت کاهش خواهد یافت.
3- کلیه ی لامپ های کم مصرف منازل جمع گرددو به جای آن برای روشنایی منزل از شمع استفاده گردد.این عمل موجب پیشرفت شعر وشاعری وشکوفایی استعدادها می گردد،ودرکوتاه مدت افرادی چون سعدی وحافظ ونیما کشف خواهندشد.
4- تابلوی مزّین به حدیث شریف "قال کلینتون:"المهمانُ عدو الله " برسرمنازل نصب گردد.
5- برای این که همیشه به فکر گرسنگان باشید تنها روزه ی ماه رمضان کفایت نمی کند فلذا شش ماه از سال برای روزه گرفتن سفارش می شود.
6- بیداربودن خود موجب مصرف است .پس با قرص های خواب آور می توان کل روز را خوابید وسرمایه های ملی رابرای نسل آینده ذخیره نمود.
7- حدالامکان باید ازازدواج دوری کرد .ازدواج مصرف بسیاری از چیزها را چندبرابر خواهد کرد ونسل بعدی با مشکل زیادی روبرو خواهدشد.
8- درصورت بروز ازدواج ،فکربچّه دارشدن رابه کل ازذهنتان خارج کنید وشعار زندگی بهتربا هیچ فرزندبهتر را فرهنگ سازی نمایید.یامی توان بعداز ازدواج باهمسر خود قهر کرد واورا ماه ها به خانه ی پدری فرستاد.
9- تیمّم می تواند در صرفه جویی بسیارمفید باشد، واز مصرف بی رویه ی انرژی بکاهد. اگر دست به دست هم دهید می توانید با این کار خداپسندانه از هدر رفتن میلیون ها لیتر آب پشت سدها جلوگیری کنید ونسل بعدی در ترویج مذهب بسیار موفق تر خواهدبود.
10-کشیدن دندان های آسیاب کار موفقی است که اکثر کشورهای روبه رشدآن را تبلیغ می کنند .اگردندان وجودنداشته باشد پس می توان میلیون ها تومان پول یارانه ای رابرای نسل بعدی ذخیره کرد.
11-کلیه ی بیمارستان وپزشکان جمع آوری گردند .بااین عمل نیکو می توان از ازدیادنسل جلوگیری نمودوپول بیشتری به جیب نازنین افراد جامعه سرازیر کرد. موارد بی شماردیگری نیز وجوددارد که به خواست خداوند در برنامه های آتی متذکّر خواهیم شد.
1-کلاهش پس معرکه است
عبداله مستوفی نوشته است:"درزمان های دور،درویش های سرچهارراه ها معرکه می گرفتندوچیزهایی رابرای مردم بیان می کردندوضمناً گاهی مبالغی قابل توجه هم به عنوان "چراغ الله "ازآن هامی گرفتند.درویش وسط معرکه سفره ای پهن می کرد واسباب کارخودرا که گاهی جعبه های مارگیری بود،دراین سروآن سرسفره می گذاشت ومشغول کارخودمی شد.دوراین سفره به اندازه ی یک مترونیم حریم بود که برای گردش درویش بازمی ماند.بعدازاین حریم ،تماشاچی ها دایره وار می ایستادند،اگرجمعیّت زیادمی شد ،درویش افراددایره اول ودوم وسوم رامی نشا ندتاصف های ایستاده عقب تر بتوانندکارهای درویش راببینندیاازسخنان وحرکات وسکنات اولذّت ببرند.این بساط رامعرکه می گفتند.احیاناًاتفاق می افتادکه یکی از تماشاگران رفتاری می کرد که باعث حواس پرتی تماشاچیان دیگر می شدودرویش ومعرکه گیر فوراًباصراحت یاکنایه به اوتذکری می داد یااورا نکوهش می کرد.تماشاچی مخل نظم ،اگر به نصیحت درویش ترتیب اثر نمی داد وباز نظم معرکه را به هم می زد،یکی ازتماشاگران جسور وبی طاقت که بیشترازسایرین ازرفتاروکردار اوعصبانی شده وبه اوهم نزدیکتر بود ،کلاه اورابرمی داشت وبه بیرون معرکه پرتاب می کرد.شخص بی نظم ،ناچار می شد برای پیداکردن کلاه خود ازمعرکه خارج شودابتدانظم عمومی به هم می خوردوبعددیگری جای اورامی گرفت ودرویش بافرستادن صلواتی غرّا نظم رابه معرکه برمی گرداند.به این ترتیب بود که مثلی دیگر درزبان کوچه وبازار متولد ودر رودپرتلاطم زبان فارسی جاری شد.این مَثَل،امروزه درباره ی کسی کاربرددارد که ازچیزی بی بهره مانده یادرکاری که همنوعانشان پیش افتاده اند وامانده است .پس اصطلاح فلانی کلاهش پس معرکه است ،یعنی؛شخصی که شکست خورده واز پا پادرآمده یاازنعمتی وموقعیتی بی بهره مانده است .
2-المفلس ُ فی امان الله
درخصوص این مَثَل ،بسیاری از محققان چنین اظهار نظرکرده اند که:وقتی سلمان فارسی آوازه ی رسالت پیامبرراشنید ،ازاستخر فارس به اصفهان وهمدان ومدائن وشام وقدس تاغزه ،منزل به منزل طی منازل کرد.ازغزه باقافله ای به سوی مدینه حرکت کردتا پیامبر(ص) راازنزدیک زیارت کند.قافله ی مسلمان قبل ازرسیدن به خیبرموردهجوم دزدان وراهزنان قرارگرفت وسلمان به دست یک نفریهودی به اسم عثمان اسیر شد.عثمان ،سلمان رابه مدینه انتقال داد واورا به زن یهودی ازقبیله ی بنی نضیر فروخت .چون پیامبرازماجرا مطلع شد ،بی درنگ به اتفاق اصحاب برای آزادی سلمان به میان قبیله ی بنی نضیررفت.زن یهودی حاضرنشد سلمان رادرمقابل قیمت مناسبی که پیغمبراسلام می پرداخت ،آزادکند.حضرت فرمود:"پس به چه شرط حاضری سلمان راآزادکنی ؟" زن یهودی جواب داد :"به هیچ وجه حاضرنیستم اوراآزادکنم،ولی حالاکه اصرار واجباردرکاراست باید چهارصداصله درخت خرما بادست خودبکاردوشخصاًآن هاراآب دهدتابه میوه برسد؛انگاه آزادشود." درواقع زن یهودی بااین کارش آزادی سلمان رامحال می کردومقصودش این بود که هیچ یک ازغلامانش به اسلام نگروند.پیامبر(ص)چون به قصدونیت زن یهودی پی برد،درجوابش گفت:"المفلسُ فی امان الله "؛یعنی کسی که نتواند ازعهده ی ادای دین خودبرآید،درپناه خداست.آنگاه اصحاب پیامبر،هرکدام چنداصله درخت خرما ی دوساله دادند وپیامبر با دستان خویش تمام آن چهارصداصله رادرحفره هایی که اصحاب حفرکردند ،یکی یکی کاشت وگفته اند که درختان همان سال به میوه نشست.
بااین کارپیامبر(ص)واصحابش ،سلمان فارسی ازقیدبردگی آزادشد وبه اسلام پیوست ویکی ازنزدیکان پیامبرشد .بعدها این جمله ی حقوقی"المفلس ُ فی امان الله "پیغمبر ،رفته رفته دهان به دهان نقل شدتا به مارسید. المفلس فی امان الله درمورد افرادی به کار می رودکه بدهکارباشندولی قادربه ادای دین خود نباشند.این گونه اشخاص برطبق حدیث مبارک، ازهرگونه تعرض وتعقیب مصون ودرپناه خداهستند.
درروزگاران گذشته ،یکی ازانواع مجازات های مجرمان این بودکه به تن مجرم لباس های عجیب وغریبی می پوشاندندوکلاه مضحکی برسرش می گذاشتندواوراپیاده یاسواره درکوچه ومحله های شهرمی گرداندندتا مایه ی عبرت مردم گردد ودیگران ازآن پندگیرند ودیگرخلافی نکنند.این نوع مجازات هادر مکتب خانه های قدیم هم رواج داشت.ملّای مکتب،بچّه ی شیطان رالباس وارونه می پوشاندوکلاه کاغذی مضحکی برسرش می گذاشت تابدین وسیله باخواری وخفّت اورامجازات کند.این گونه تنبیهات در باره ی بزرگان ورجال کشورهم اجرامی شدمثلاًمعتصم،خلیفه ی عباسی،دوسردار معروف ایرانی را پس از دوره گردانی واعمال تحقیرآمیز ،به قتل رساند.شیوه ی کلاه گذاری برسرمجرمان چنین بودکه لباس عجیبی به تن مجرم می کردند وکلاه گشادی که ازآن منگوله آویزان بود برسرش می گذاشتندوبادوره گردانی مجرم، بااین شکل وشمایل ازنظرروحی وروانی اوراخرد می کردندوموردتمسخرمردم قرار می دادند.در خصوص پیدایی این مَثل چنین حکایت کرده اند:وقتی نادرشاه ،دهلی را تصّرف کرد ،براثر تسلیم وباج دهی محمّدشاه هندی ،نادرشاه مجدداًاورابه سلطنت برگرداند. به این ترتیب که تاج محمّدشاه هندی را که به چند هزار دانه جواهر آراسته بود،برداشت وبرسرخود گذاشت وتاج خودرا که کلاهی بیش نبود ودرآن نعل پاره ی بسیاری تعبیه شده بود-برای حفظ سرازضربات شمشیر-برسرمحمّدهندی گذاشت.چون کلاه نادرشاه گشاد بود،تابینی محمّدشاه هندی پایین آمدوبه اوشکل مضحکی بخشید.پس کلاه گذاشتن یعنی فریب دادن وگول زدن کسی برای به دست آوردن سودوبهره.مثل همین کلاه گذاشتن نادرشاه برسر محمّدشاه هندی.
درموردپیدایش این مَثَل ،چنین حکایتی را نقل می کنند:"بی گناهی رابه اتّهام قتل ،پیش حاکم شهربردند.وی حکم به اعدام وکشتن اوداد.محکوم رابرای اجرای حکم به میدان شهربردندوجلّاداورابه ستونی بست تاحکم صادره رااجراکند.آن بیچاره هرچه فریادبرمی آورد که بی گناه است ،تأثیری نداشت.سرانجام ازجلّادخواست که ازروی مردانگی، اوراازاین ستون بازکندوبه ستونی ببندد.جلّاد،دربرابرناله ی او خواهشش راپذیرفت؛امّا بااین که دلش برایش می سوخت پیش خودش می خندیدکه چه مردابلهی است ومی پندارد بااین کار گشایشی درکارش پیداخواهد شد،ولی غافل ازاین که به مجازات می رسد.خلاصه ،دراین هنگام پادشاهی ازآنجا می گذشت ،بادیدن جمعیّت از حادثه اطلاع یافت ودستور آزادی متّهم راصادرکرد،تابیشتروبهتردرباره اش تحقیق کنند.سرانجام بی گناهی متّهم اثبات شد وازمرگ حتمی نجات یافت.
*این مَثَل، روحیّه ی امیدواری ایرانیان رابه خوبی نشان می دهد،امیدی که باعث حرکت وپویایی می گردد.کاربرداین مَثَل وقتی است که بخواهند خود یا دیگری رابه پیداشدن گشایشی امیدواری دهند.
درمورد پیدایش این ضرب المثل ،چنین حکایت کرده اندکه مردی بدهکار بود،امّاتوان پرداخت وام وقروض خودرانداشت وپیوسته خودراپنهان می کرد، تا این که روزی طلبکاران جای اورایافتند .بدهکار ازترس، ازبامی به بامی می گریخت وطلبکاران به دنبالش.از قضا بدهکار نگون بخت پایش لغزید وبه داخل حیاطی افتاد؛آن هم برسرپیرمردی که درآن خفته بود.پیرمرددردم جان داد.وبستگان نیز به تعقیب اوپرداختند.مردبیچاره به بیابانی گریخت.در آن جا اسبی رم کرده بود وصاحب آن داد وفریاد می کرد وکمک می خواست.مرد نگون بخت سنگی برداشت وبه سوی اسب پرتاب نمود تابایستد.ازبخت بد او سنگ به چشم اسب خورد واسب کور شد.صاحب اسب نیز به تعقیب کنندگان پیوست.مرد بیچاره در هنگام فرار این باربه خری رسیدکه بر زمین افتاده بود وصاحبش نمی توانست آن رابلندکند.مردبرای کمک دم خرراگرفت تاخربلندشود که ناگهان دم خرازجایش کنده شد.دیگران به اورسیدند واوراگرفتند.اورا نزدقاضی بردند.مردگرفتار به قاضی فهماند که اگر هوایش راداشته باشد به اوپاداشی درخور خواهدداد.قاضی به طلبکاران گفت:که آیا مدرکی دارید.گفتند:نه.قاضی گفت بدون سندومدرک نمی توان حکمی صادرکرد.بستگان پیرمرد درگذشته خون بها طلب کردند. قاضی پرسید پدرشما چندسال داشت؟ گفتند:هفتادسال.قاضی گفت :این مرد سی سال دارد ،چهل سال خرج اورابدهید وپس از آن اورادرحیاط بخوابانید وکسی ازشما ازبالای دیوار خودرا براوبیندازد تاقصاص شود.بستگان پیرمرد ازشکایت خود گذشتند.مردی که چشمان اسبش کورشده بود جریمه خواست. قاضی گفت:اسب راپیش نجّارببرتاازمیان دونیم کند.آنگاه نیمی که چشم داردبه بازارببر تابه هرقیمتی که خریدند به همان اندازه از این مرد تاوان بگیر. این مردازشکایتش درگذشت.مرد چهارم ،که وضع راچنین دید آهسته ازمحکمه خارج شد .قاضی فریادبرآورد چرا سخن نمی گویی وطرح شکایت نمی کنی .اوکه قضاوت قاضی رادیده بودگفت:جناب قاضی ،خرماازکُرگی دُم نداشت!
*این حکایت امروزه به صورت مَثَل درآمده وزمانی مصداق پیدا می کند که کسی در پی خواسته اش یااثبات ادعایش بیش ازاندازه اذّیِت شودواز ادامه ی خواسته اش ناامید گردد.آنگاه ازروی ناچاری گوید :ازخیرش گذشتیم.اصلاًخرمازکُرگی دُم نداشت.یعنی از خیرادعایمان گذشتیم.
فلک کژرو تراست از خط ترسا مراداردمسلسل راهب آسا
*"خط ترسا" ،مقصودخط یونانی است که از چپ به راست نوشته می شد.ازاین رو "کژروتر"خوانده شده است."مسلسل"،به زنجیربسته .
نه روح اللّه براین دیراست چون شد؟ چنین دجّال فعل این دیرمینا
*"دیر"،صومعه.دراینجا جایگاه عیسی است یعنی آسمان چهارم".دجّال"،مردی یک چشم است که درزمان امام مهدی (ع)ادعای خدایی می کند وبه دست امام یا حضرت عیسی کشته می شود.
تنم چون رشته ی مریم دوتااست / دلم چون سوزن عیسی است یکتا
*"رشته مریم" ،چون شغل حضرت مریم خیاطی بود ه است."سوزن عیسی"،درسفر آسمانی حضرت عیسی سوزن تنها چیزی از مال دنیا بودکه با خود بردبه همین خاطر از آسمان چهارم بالاتر نرفت.
من این جاپایبست رشته مانده چوعیسی یایبست سوزن آنجا
چراسوزن چنین دجّال چشم است ؟ که اندرجیب عیسی یافت مأوی
*"دجال چشم" دجال دراساطیر یک چشم بوده است.
لباس راهبان پوشیده روزم چوراهب زان برآرم هرشب آوا
به صور صبحگاهی برشکافم صلیب روزن این بام خضرا
*"صور صبحگاهی"،فریادوخروش سحرگاهی است."صلیب روزن"، دریچه ای که برآن میله ای به شکل صلیب گذاشته باشند."بام خضرا"،کنایه ازآسمان
به من نامشفقندآبای علوی چوعیسی زآن ابا کردم زآبا
*"آبای علوی"کنایه ازهفت اختر."آبا" ،پدران .خاقانی به روی گردانی پدرش اشاره می کند که تحت تعلیم عمویش قرارداشت.
مراازاختردانش چه حاصل؟ که من تاریکم اورخشنده عذرا
چه راحت مرغ عیسی را زعیسی ؟ که همسایه است باخورشیدعذرا
*"مرغ عیسی"،شب پره،خفّاش .به این جهت مرغ عیسی گویندکه عیسی برآن دمیده وتبدیل به مرغ شده است.
گرآن کیخسروایران و توراست چرابیژن شداین درچاه یلدا
*"یلدا"،شب میلادحضرت عیسی.شب اول زمستان رانیز گویند.
چراعیسی طبیب مرغ خودنیست؟ که اکمه راتواند کرد بینا
*"اکمه"،نابینای مادرزاد.خفاش درروز نمی بیند.
نتیجه دختر طبعم چوعیسی است که با پاکی مادر هست گویا
سخن بر بکر طبع من گواه است چوبراعجازمریم نخل خرما
*"نتیجه دخترطبع" کنایه ازشعروسخن.گواهی فرزندبرپاکی مادراشاره دارد
چومن ناورد پانصدسال هجرت دروغی نیست ،ها،برهان من، ها
*"پانصد"زمان تولد خاقانی که پانصدوبیست بود."ها"برای تنبیه برای تأکید مکررشده است.
برآرم زین دل چون خان زنبور چوزنبوران خون آلوده غوغا
*"خان"،خانه.غوغای خویش رابه زنبوران خون آلودتشبیه کرده است.
چومریم سرفکنده ریزم ازطعن سرشکی چون دم عیسی مصفّا
چنان استاده ام پیش وپس طعن که استاده ست الف های "اَطَعنا"
*"طعن"،زخم زبان
مرا زانصاف یاران نیست یاری تظلّم کردنم زآن نیست یارا
*"تظلّم"،دادخواهی
نه ازعباسیان خواهم معونت نه برسلجوقیان دارم تولّا
مرا اسلامیان چون داد ندهند شوم برگردم ازاسلام؟حاشا!
پس ازتحصیل دین ازهفت مردان پس از تأویل وحی ازهفت قرّا
*"هفت مردان"، مردان خداهفت دسته اند:"اقطاب،ابدال، اخیار،اوتاد،غوث،نقباونجبا.گاهی ازهفت مردان اصحاب کهف اراده می گردد.
پس از"الحمد"و"الرحمن"والکهف" / پس از"یاسین "و"طاسین میم"و"طاها"
*نام سوره های قرآن رانام برده است.
پس ازمیقات وحُرم وطوف کعبه جِماروسعی ولبیک و مصلّی
*"میقات" جایی که احرام حج بندند."حرم"،احرام حج.
پس ازچندین چله درعهد سی سال شوم پنجاه گیرم آشکارا
*"چِله" ،مخفف چلّه ،ریاضت وعبادت چهل روزه."پنجاهه"،روزه ی مسیحیان که پنجاه روز حیوانی نمی خورند.
مرامشتی یهودی فعل خصمند گریزم دردرِ دیرسکوبا؟!
*"سکوبا،فارسی شده ی کلمه ی اپیسکوپس ،درمعنای اُسقف.
چه گویی؟کآستان کفرجویم نجویم درره دین صدروالا؟!
درِابخازیان اینک گشاده حریم رومیان آنک مهیّا
*"ابخازیان"،قوم سرزمین ابخاز درشمال غربی گرجستان.
بگردانم زبیت اللّه قبله به بیت المقدس ومحراب اقصا؟
*"اقصا"،مسجدالاقصی دربیت المقدس.
مراازبعد پنجه ساله اسلام نزیبدچون صلیبی بند برپا
روم ناقوس بوسم زین تحکّم شوم زنّاربندم زین تعدّا
*"ناقوس بوسیدن"کنایه ازمسیحی شدن."تحکّم"، ستم،جور."زنّار"کمربندمتصل به صلیب که مسیحیان بندند.و"زنّاربستن "کنایه ازمسیحی شدن است.
کنم تفسیرسریانی زانجیل بخوانم ازخط عبری معمّا
*"انجیل"ّانگلیون به معنای مژده،نام کتاب مقدّس مسیحیان.
مرابیننددرسوراخ غاری شده مولوزن وپوشیده چوخا
*"مولو"،اسم نایی که راهبان می نواختند."چوخا"،لباس پشمینه که راهبان می پوشند .
به جای صُدره ی خارا،چوبطریق پلاسی پوشم اندرسنگ خارا
*"صدره"جامه ای که سینه رابپوشاند."خارا"،بافته ی ابریشمی راه راه."بطریق"کشیش مسیحی."خارا"سنگی است بسیارسخت.
چوآن عودالصلیب اندربرِطفل صلیب آویزم اندر حلق عمدا
*"عودالصلیب"،نام گیاهی است ازتیره ی نزدیک به گلسرخیان.
وگرحرمت ندارندم به ابخاز کنم زانجا به راه روم مبدا
دبیرستان نهم درهیکل روم کنم آیین مطران رامطرّا
*"هیکل"،پرستشگاه."مطران"،ازدرجات روحانی کلیسای رومی ،اسقف اعظم."مطرّا"،شاداب،باطراوت
بدل سازم به زنّار وبه بُرنُس رداوطیلسان چون پورسقّا
*"بُرنُس" نوعی کلاه."طیلسان"،جامه ی گشادوبلند."پورسقا"،نام مسلمانی که دربلاد روم مسیحی شد.
کشیشان راکشش بینی وکوشش به تعلیم چومن قسّیس دانا
*"قسیس"،کشیش.
مراخوانندبطلیموس ثانی مرادانند فیلاقوس والا
*"بطلیموس ثانی"،ملقب به فیلادلفوس،پادشاه مصرقدیم."فیلاقوس"،امپراطور عرب نژادرومی.
به قسطنطین برند از نوک کلکم حنوط وغالیه موتی واحیا
*"قسطنطین"،مقصود قسطنطنیه است."حنوط"،داروی معطرمانندکافور."موتی"،مردگان."احیا"،زندگان
به دست آرم عصای دست موسی بسازم زآن عصا شکل چلیپا
*چلیپا"،صلیب.
وگرقیصرسگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زندواستا
*"زند"،تفسیرپهلوی اوستا
بگویم کآن چه زند است وچه آتش کزاو پازندوزندآمدمسمّا
*"زند"،چوب آتش زنه."پازند"،تفسیری ازاوستا به زبانی ساده تر.
به قسطاسی بسنجم راز موبد که جوسنگش بودقسطای لوقا
*"قسطاس"،ترازو."قسطای لوقا"،قسطابن لوقا،حکیم وریاضیدان معروف مسیحی .
به نام قیصران سازم تصانیف به ازارتنگ چین وتنگلوشا
*"تنگلوشا"،کتابی بود درنجوم به یونانی .
بس ای خاقانی ازسودای فاسد که شیطان می کند تلقین سودا
مگواین کفروایمان تازه گردان بگواستغفرالله زین تمنا
چه بایدرفت تاروم ازسرذُل عظیم الروم عزالدّوله اینجا
*"ذل"،خواری."عظیم روم عزالدوله"اشاره است به شاهزاده ی مسیحی که درشروان مهمان پادشاه بودوخاقانی دراین قصیده از وی می خواهدکه اورا شفاعت کندتااززندان آزادگردد.
یمین عیسی وفخر الحواری امین مریم وکهف النصاری
*"حواری"،عنوان هریک از12تن ازنخستین شاگردان عیسی مسیح ."کهف"،پناهگاه.
مسیحاخصلتا،قیصرنژادا تراسوگندخواهم دادحقّا
به روح القدس ونفخ روح ومریم به انجیل وحواریّ ومسیحا
به مهد راستین وحامل بکر به دست و آستین بادمجرا
*"حامل بکر"،مقصود حضرت مریم است."آستین باد مجرا"، آستینی که گذرگاه باداست.مقصودآستین مریم است که ازآن روح خدایی درمریم دمیده شد.
به ناقوس و به زنّار وبه قند یل به یوحناوشمّاس وبحیرا
*"یوحنّا"،یکی از حواریون مسیح."شمّاس"،خادم کلیسا."بحیرا"،نام راهبی که پیغمبری حضرت محمدراپیشگویی کرد.
به تثلیث بروج وماه وانجم به تربیع وبه تسدیس ثلاثا
*"تثلیث"،سعدخجسته درفلک."بروج"،خانه های دوازده گانه ی خورشید."تربیع"،نحس شوم در فلک."تسد یس" حالتی که بین دوسیاره یادوبرج فاصله باشد. "ثلاثا"مقصود کواکب سه گانه باشد.
که بهردیدن بیت المقدّس مرا فرمان بخواه از شاه دنیا
زخط استوا وخط محور فلک را تاصلیب آید هویدا
*"زخطا استوا..." چون دوخط استواومحور برهم عمودند ازتقاطع آن ها شکل صلیب پدید می آید.
زتثلیثی کجا سعدفلک راست به تربیع صلیبت باد پروا
*"تثلیث"،تثلیث سعدوتربیع نحس است."تربیع صلیب"،ازاین نظر که هربخش آن مانندتربیع 90درجه است وچهار بخشی است.
سزد گرراهب اندر دیر هرقل کندتسبیح ازاین ابیات غرّا
*" دیرهرقل"، کنایه از دیرمسیحیان."غرّا"درخشان.
"شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت می روی تنها چرا "
27شهریور ماه 1367شاعر و غزل سرای توانای،ایرانی "محمد حسین بهجت"متخلص به "شهریار" در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و پیکر وی بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز در کنار دیگر شاعران نامدار آن دیار به خاک سپرده شد، تا جامعه ادبی در از دست دادن یکی از چهرهای بزرگ ادبیات فارسی و آذری به سوگ بنشیند.
نام کامل شهـریار" سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی " است که در اوایل شاعـری "بهـجـت" تخـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که در بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را "شهـریار" تعـیـیـن کرد:
"غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهـر خود روم و شهـریار خود باشم"
و شاعـر بهـجت را به شهـریار تـبـدیل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد . تاریخ تـولـدش 1285 خورشیدی و نام پـدرش حاجی میرآقا خشکـنابی است. تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تـبـریز و دارالفـنون تهـران طی کرد و تا سال آخر رشته پزشکی تحـصیل کرد؛ اما درسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل صرف نظر می کند و با وجود تلاش هایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزی تهـران وارد شد.
شهریار جوان که در دوران تحصیل پزشکی به سرایش شعر نیز علاقه نشان می داد، پس از آنکه تحصیلات خود را ناتمام رها کرد به جمع شاعران و علاقهمندان حرفهای ادبیات پیوست.در همان دوران جوانی استعداد سرشار خود را در سرایش شعر به نمایش گذاشت؛ به گونهای که دوستان و علاقهمندان به شعر، او را برای خواندن اشعارش به مراسمهای خود دعوت میکردند. اگرچه شهریار در قالب نیمایی و آزاد نیز شعر سروده است، اما استادی او در قالب غزل است؛ به گونهای که عده ای از منتقدان و کارشناسان او را از بزرگترین غزل سرایان عصر خودش میدانند.
از جمله ویژگیهای شعر شهریار باید به زبان ساده و روان او که گاه به محاوره نزدیک میشود اشاره کرد.
استقبال شهریار از شعرهای حافظ بر هیچ کس پوشیده نیست. عشق به حافظ و غزلهای این شاعر بزرگ فارسی زبان، نشان از توجه شهریار به ادبیات گذشته سرزمین خود دارد، علاقه شدید شهریار به غزلسرای بزرگ فارسی زبان"حافظ" به حدی بود که ، همانطور که گفته شد ، برای انتخاب تخلص خود به دیوان حافظ مراجعه کرد و تخلص خود را که ابتدا" بهجت" بود به« شهریار» تغییر داد. او نیزمانند بسیاری ازشاعران فارسی زبان تحت تاثر قرآن و شاعران بزرگ پیش از خود قرار میگیرد و در این باره چنین میگوید:« از کودکی با دو کتاب" قرآن" وغزلیات" حافظ" بزرگ شدهام».
عصر شاعری شهریار همراه با نوآوری نیما یوشیج در شعر است؛ اما این شاعر برجسته اگرچه از حمایت کنندگان نیما محسوب میشود و در قالب نیمایی و آزاد نیز شعر میگوید، ولی با تمام تأثیرهایی که از نیما میگیرد، به هیچ عنوان از نگاهی سنتی و عشق حافظ و غزل دل نمیکَند و تا پایان عمر به این قالب شعری پایبند می ماند.
این شاعر آذری نه تنها در عرصه شعر فارسی استاد است ، بلکه در سرایش شعر به زبان آذری نیز تبحّر خاصی دارد و از شاعران بزرگ این زبان به حساب می آید،که منظومه او با عنوان "حیدر بابا یه سلام" شاهدی بر این حرف است که تا کنون به چندین زبان دنیا ترجمه و منتشرشدهاست.
دیوان اشعار شهریار در پنج جلد منتشر شده،که اشعار فارسی و آذری او را در خود جای داده است.از شعرهای به یاد ماندنی این غزلسرای توانا میتوان به آثاری چون"همای رحمت" در وصف حضرت علی(ع) و "حالا چرا" اشاره کرد، که از استقبال عمومی برخوردار شدهاند.
با یاد او غزل «حالا چرا» را مرور می کنیم.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل، این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن باما چرا
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
"درسقوط هواپیمای تهران - ارومیه،به زودی علّت سقوط آن مشخص می شودومتهمّان به مجازات می رسند."
به نقل ازمطبوعات
گویند دزدی درهنگام دزدیدن خانه ای ،براثر دررفتن پنجره ی اتاق به پایین سقوط نمود ودستش شکست .دزد برای اجرای عدالت ودادخواهی نزدقاضی به شکایت رفت.قاضی ابتدا صاحب خانه رافراخواند وگفت :شما مقصرشکسته شدن دست این آقای محترم اید."صاحب خانه که خود رابی موردمقصر می دید؛ گفت :"من گناهی ندارم. گناه از نجّاراست ."نجّار را آوردندقاضی به اوهمان سخنان راگفت .نجّار گفت :"مقصر بنّااست که پنجره را خوب جانگذاشته. بنّارا فراخواندند.وقاضی اورامجرم شناخت.اونیزگفت:" مقصر شاگرد من است که کاه گل را خوب مشتمال نداده وبه همین خاطر پنجره ازجایش دررفت."شاگردش را آوردند واومتهم شناخته شد.اونیز که از ذکاوت برخوردار بوده گفت :"مقصر صاحب باغ فلان مکان است که گِل مرغوب را به ما نفروخته بود .اورا یافتند وچون نتوانست این اتّهام را ردکند،مجرم شناخته شد وعاقبت دزد بیچاره! به حقّش رسید .
دراین سانحه نیز آقایان این قدر خودرابه زحمت نیندازند ،مجرم اصلی همان خلبان مادرمرده ای است، که فوت نموده وقادر به پاسخ گویی نیست؛قربانیان سانحه هم به حق وحقوقشان خواهندرسید.
مرگ،تلخ ترین واژه دربین انسان هاست.جدایی ازدنیای فانی واتّصال به دیار باقی. سایه ی مرگ همواره برسرانسان هاست وفکربه آن شیرینی زندگی را تلخ خواهدکرد.هرنفسی که می کشیم شایدبرگشتی برای آن نباشد."هرنفسی چشیده ی مرگ است." نه می توان آن را به کل به فراموشی سپردونه می توان لحظه لحظه به آن فکر نمود.مرگ در نظر بسیاری، آن اژدهایی است که بسیاری از عزیزان ما را در خود بلیعده است.بایدآن رابه عنوان قانون الهی پذیرفت؛هرچندقانونی وواقعیتی است تلخ.بزرگان وگدایان وپادشاهان بسیاری آمده اندورفتندوزمانی نوبت ماست.اگراین دنیا برای ماندن مناسب بود حتماًامامان وپیامبران دراین دنیامی ماندند.عرفا نیز به مسئله ی مرگ پرداخته اند ولی ازنگاهی دیگر.مرگ در نظر عرفاپلی است برای رسیدن به حق ومسیری است درتکامل انسان ها . درنظرآنان مرگ اصلاًوجودندارد.مرگ وزندگی یکی است.مرگ فقط یک نوع تغییرحالت است.مرگ پیوستن به خداوجاودانگی است ."عاشقان رامرگ عروسی است ووصال کلّی ،زیرامرگ ظهورآن عالم است.مولانا در جای جای مثنوی وغزلیّات به عنوان یک عارف به آن توجه دارد.اودرجایی ازمرگ چنین می گوید:
ازجمادی مُردم ونامی شدم ازنمامُردم زحیوان سرزد م
مُردم ازحیوانی وآدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شوم.
باردیگرچون بمیرم ازبشر تابرآرم از ملائک بال وپر
باردیگر ازمَلَک پران شوم آن چه اندروهم نایدآن شوم
بسیاری نیز امروزه به دنیای پس ازمرگ اعتقادی ندارند ودنیا را آخرین منزلگاه می پندارند.آنان اعتقاددارند بایددراین دنیا خوش بودونباید بایادمرگ زندگی را تلخ وناخوش ساخت. مولانا به عنوان یکی ازبزرگترین عرفاومسلمانی شناخته شده درسطح جهان ،سخنان زیبایی در مورد مرگ دارد که گفته اند؛ ازمرگ تاکنون مثل اوبشری سخن نگفته وبعدازاونیز نخواهدگفت،در غزلی بانام "روز مرگ" اعتقادوباورخویش را دراین باره به روشنی بیان می کند. به روزمرگ چوتابوت من روان باشد گمان مبرکه مرادرد این جهان باشد برای من مَگِری ومگو:"دریغ دریغ" به دوغ دیودرافتی دریغ آن باشد جنازه ام چوببینی مگو:"فراق فراق" مرا وصال وملاقات آن زمان باشد مرابه گورسپاری مگو:"وداع وداع" که گورپرده ی جمعیّت جنان باشد فروشدن چوبدیدی برآمدن بنگر غروب،شمس وقمرراچرازیان باشد؟
توراغروب نماید،ولی شروق بُوَد لَََحَدچوحبس نمایدخلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت درزمین که نرُست ؟ چرابه دانه ی انسانت این گمان باشد؟
کدام دلوفرورفت وپُر برون نامد زچاه ،یوسف جان راچرا فغان باشد؟
دهان چوبستی ازین سوی، آن طرف بگشا که های هوی تودرجوّ لامکان باشد.
شعرهای اکثرشاعران کلاسیک ایران بسیارزیبااست، ولی شعر های رودکی باوجود نوپابودن زبان فارسی دَری از جایگاه ویژه ای برخورداراست .ادب دوستان وعاشقان شعرپارسی با خواندن اشعارش بسیارمتعجب می شوند که درآن زمان مردم وشاعران چه نزدیک بامردم امروزی سخن می گفتند .بسیاری این نزدیکی را درعدم تغییروتحوّل زبان فارسی می دانند. چنان که مردم امروزی انگلستان باخواندن اشعار شکسپیر چیزی متوجّه نمی شوندچون زبان انگلیسی ازآن زمان تاکنون دچار تغییروتحوّل زیادی شده است.اشعاررودکی بسیاراست.اودراکثر قالب های شعری از قطعه گرفته تاقصیده، مثنوی، غزل ورباعی شعرسروده است.بسیاری اززبان لطیف شعراو احساس رشک می کردندواحساس حسادت می نمودند وبسیاری نیزاوراستوده اند وبه اوالقابی چون:پدر شعر فارسی،استادشاعران جهان وسلطان شاعران داد ه اند.دراین گفتارتنهایکی ازقصایدزیبای اورا ذکر می کنیم ،که درنهایت شیوایی ورسائی است؛در تعزیت یکی از امیران سامانی درمرگ پدرش.قصیده ی بسیار زیبا که انسان ازخواندن آن انگشت به دهان می ماند.
ای آن که غمگینی وسزاواری وندرنهان سرشک همی باری
ازبهرآن کجاببرم نامش ترسم زبخت انده ودشواری
رفت آن که رفت وآمدآنک آمد بودآن چه بودخیره چه غم داری
هموارکرد خواهی گیتی را؟ گیتی کی پذیرد همواری
مُستی مکن که نشنوداومُستی زاری مکن که نشنوداوزاری
شوتاقیامت آیدزاری کن کی رفته را بزاری بازآری
آزاربیش بینی زین گردون گرتوبهربهانه بیازاری
گوئی گماشته است بلای او برهرکه توبراودل بگماری
ابری پدید نی وکسوفی نه بگرفت ماه وگشت جهان تاری
فرمان کنی یا نکنی ترسم برخویشتن ظفرندهی ،باری
تابشکنی سپاه غمان بردل آن به که می بیاری وبگساری
اندربلای سخت پد یدآید فضل وبزگواری وسالاری
.: Weblog Themes By Pichak :.