سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/1/10 | 11:32 عصر | نویسنده : هادی اخوان

 

امسال دیگرتصمیم گرفتیم به سیم آخربزنیم .اهل وعیال باضرس قاطع  اعلام نمودند هرطوری شده ،دل به دریازده وعیددیدنی به خانه ی یکی ازاقوام که درخساست همتایی نداشته وبه قول معروف جان به عزراییل نمی داده وسال به سال شایدصدای زنگ خانه اش بلند نمی گشته؛رفته، وصله ی ارحام  به جاآوریم .درخفاوبه دورازگوش وچشم بچه ها تصمیم گرفته شد، برای ضربه ی شست  هم شده تاخرخره ازمیوه ها وشیرینی جات ومتعلقات دیگر نوش جان کنیم ودلی ازعزادرآوریم .لذاسرزده وشایدهم جزء نخستین افراد بادلی از ترس ووحشت واضطراب ، دکمه ی زنگی که شاید دست غریبی  را سال ها به خودندیده باشد،بفشردیم .صدای ته چاهی از آن بلندشد:کیه؟ خودراخوب معرفی نمودیم. دربازشد وچهره ی مبهوت ومتحیّرصاحب خانه نمایان گشت.طبق منوال هرعیددیدنی ،تعارف های عیدانه وماچ وبوسه آغازگردید ویارو که خنده های تصنعی برچهره داشت، خوب ماراتحویل گرفت ونقشه مان داشت می ماسید.یادم رفته ازهمسرمکرمه اش بگویم که به اندازه ی سرسوزن  درخساست چیزی ازایشان کم نداشتند. بعدازاحوالپرسی واز آن گفتن واین گفتن وازمرکز به جناحین رفتن وبالعکس ،زمان پذیرایی فرارسید. چایی وشیرینی ونقل ونبات وآجیل ودرآخر هم میوه ها ،که طوری تزئین شده بود تاازدستبردمحفوظ بماند.درهمین حین  تا چشمان دوپسر فامیل (میزبان) به این همه میوه وتنقلات افتاد مانند قحطی زدگان سومالیایی نورازچشمشان پرید وآب ازلب ولوچشان سرازیرگشت ودقیقاً در منطقه ی عبوروگذر این محموله ها موضع گرفتند ومنتظر حمله ماندند.چشمتان روزبد نبیند فامیل که منتظر بود با کلک های  مذبوحانه، تمام محتویات راباتعارف های آبکی، صحیح وسالم به اندرون آشپزخانه عودت دهد ؛غافلگیرشد. وطبق وعده ی معهود شروع کردیم به لت وپاره کردن میوه ها وصرف وفروبردن محتویات ظروف .آن چیزی که بیش ترازهمه جلب توجه می نمود حمله ی ناجوانمردانه ی پسران فامیل بوده که درنقشه به آن دو توجهی نشده بود ودر خوردن گوی سبقت راازما ربودند وموجبات روسفیدمان گشتند.فامیل وخانم  محترمه اش که پشت سرهم تعارف می نمودند ومیوهای پس میوه ی دیگر وآجیلی پس آجیلی مراحل بلع وهضم را می پیمود وظروف از پوست انباشته  می گشت .یک لحظه فک ماچندنفرازحرکت  بازنمی ایستاد ودرحین خوردن وجوییدن حواسمان بود تا یکی یکی به سؤالات فامیل نیزپاسخ گوباشیم، وایشان ازاین همه تبحرمان انگشت به دهان ماندند .دراین فواصل فامیل که متوجه ی ضرروزیان هنگفت شده، یک نگاه زیرچشمی مانند نگاه یوزپلنگ به پسرانشان انداخت به طوری که یک لحظه فکشان ازحرکت ایستاد؛ ولی خوشبختانه برای پاک کردن جرم وجنایت داخل ظروف غفلتی کرده وبرای آوردن سطل آشغال باز فرصت پاتک به آنان راداده بود تاباردیگر با شیوه ای نو به تل ژئوپلیتیکی میوه ها حمله ورشوند.بحمداله ضربه سخت وکاری به این فامیلمان واردکردیم ونقشه طبق روال معمول به پیش رفت .بعدازمدتی  باخنده های تصنعی وتعارف بسیار که به منزلمان هم شرفیاب شوید زحمتشان راکم نموده از آنان جداگشته وهنوز چند صدمتری رادورنشده  که ناگهان متوجه گشتیم ؛ای دل غافل! تلفن همراه از جیبمان افتاده ودر اتاق پذیرایشان جامانده است.دوباره مسیرراطی نمودیم ومتوجه شدیم که درورودی منزل بازاست برای این که مصدع اوقات نشده، سرزده وارد منزل گشته، وباهمین دوچشمان مان مشاهده کردیم جنگی وبلوایی را که درتاریخ ثبت نشد ه بود.شوهرووهمسر محترمه که ضربه سختی خورده بودند وسال ها نمی توانستند ضررش راجبران نمایند؛مانند گرگ های گرسنه ای که به گله ی گوسفندان حمله ورشوند به سمت پسرانشان یورش بردند وفحش وناسزانیزیک لحظه قطع نمی شد .فلان فلان شده مارابه خاک سیاه نشاندید! آن شکمتان راماربزند !باهمین دست هایمان شماراخفه می کنیم !...باهمین چشمان کم سویمان دیدیم ،که یکی از پسران در چنگال بیرحم پدرگرفتارگشته ،چنان آن بیچاره رابه هوابلندکرده وبرزمین کوبید که تاسال ها ، یاد خوردن میوه راازسرش بیرون خواهدانداخت .یکدفعه دلم فروریخت وازخیرگرفتن تلفن همراه گذشتیم وپس گرفتن آن راموکول کردیم به روزهای بعد !!!!!