سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 90/4/6 | 3:41 عصر | نویسنده : هادی اخوان

        انتظار چندماهه بیماران برای جراحی در بیمارستان های دولتی(خراسان 6/4/90 )

همین که داشت مطلب راازتکه روزنامه بلندبلندمی خواند ،ناخودآگاه به یاد کدخدای دهمان افتادیم.ایشان علاوه براین که جمالی داشت کمالی نیزهم.نمی دانیم چه طورشدکه مرض پرض گریبانگیرش شد .مردِ به این بزرگی ،یک دفعه کنج شکمش راچسبید که وافریادا !اندرونم.

این پزشک ده که خداازش نگذرد؛ هرچه علف توی این کوه های اطراف روییده بود جوشاند وبه خورد کدخدایمان داد. ولی چه سود. بیماریش بدجوری عودکرده بود.تااین که مجبورشدیم زنگ بزنیم به اورژانس بیمارستان دولتی .هنوزچندمتری ازروستا دورنشده؛ که یکی ازآن آقایان  لباس سفیدی هم به تن داشت ودائم سبیل مبارکش رامی خورد، خطاب کرد: پول مول دارید .گفتیم چه عرض کنیم نه! . راننده ی بی انصاف باشنیدن کلمه ی نه، چنان ترمز کشید که کدخدایمان با ملاج به شیشه ی آمبولانس خورد. می خواستندتوی همین بیابان توی راه ،ماراپیاده کنند؛ که زن کدخدا باگریه وشیون که دل هرانسان راپاره پاره می کرد،جزدل این چندسنگ دل را، وبادرآوردن گوشواره ی خودش  آنان رامنصرف ساخت .بیچاره زنش چنان باسرعت گوشوارهش رادرآورده بودکه نصف یکی ازگوش هاش باگوشواره آمده بود.توی بیمارستان دولتی که قربانش بروم ،باهزارزحمت خوابانیدیمش .

دکتر هنوزنگاه به بیمارنکرده ،گفت:دومیلیون می گیرم عملش می کنم.گفتیم نکند اشتباهی آمدیم مگر بیمارستان دولتی نیست ؟گفت:دولتی مولتی حالیم نیست .می دهید ببرید اتاق عمل وگرنه سردخانه! زن کدخدا چنان آه سوزناکی کشید که دل سنگ راآب می کرد .من گردن شکسته ،جوگیرشدم وغیرتم گل کرد وباتلفن بیمارستان شماره ی یکی ازدوستان شهریم راگرفتم ؛که دومیلیون پول می خواهم زودی پس می دهم.بعداز چندروزبلاتکلیفی ،این رفیق شفیقمان پول هاراجورکرد وسرآخرهم گفت: خیلی زودمی خواهمش.

به مطب دکتررفتیم وپول بی زبان راتقدیم نمودیم .فردای آن روز دکترخوش انصاف آمد وتمام دل وروده ی کدخدا رابیرون آورد ودوباره داخلش ریخت .وگفت آپاندیس بوده. غافل ازاین که  غلط تشخیص داده بود .بعدهامشخص شد سنگ کلیه بوده نه آپاندیس .بعدازچندروز توی روستا بازدردوفغان کدخدا به هوابرخاست ونتوانست علاوه بردردکلیه ،کمرش رادربرابر قرض های زیاد راست کندوخیلی زود به دیارحق شتافت.

اکنون مامانده ایم واین دومیلیون بدهی ناقابل .اگر یک روزی مسیرم به شهر بخورد ، باهمین دندان هایم گلوی دکترنامردراگازمی گیرم،وآن قدرآن رامی جوم تابمیرد.یک دسته سبزی به اونمی دهند چه برسد به جراحی یک انسان.

کدخدای ده مان مرد؛ولی این حقیقت برمن مشخص شد اگر خدای ناکرده مریض شویم باید فاتحه ی خودمان رابااین اوضاع نابسامان بیمارستان های دولتی بخوانیم .  بعدازچندروزسگ دوزدن ،سرانجام هم این چنین عمل نافرجام!!