سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/1/3 | 2:40 عصر | نویسنده : هادی اخوان

وقتی که هستم تونیستی/وقتی که نیستی دنیابرایم نیست باد/صدای آشنایت همه جاپیچیده/می روم ،آرام وآهسته/پیراهنت

رابه آغوش می کشم /وپیش آزآن دست درجیبت/شایدچندهزاری یادگاری مانده باشد/ولی چه تنهاست جیب های خالی

تو/یا چه "پرازهواست."/همه جاپرازخاطراتت/لکه های خونی که دیشب پس ازپرتاب بشقاب به سوی سرت

بردیوارنقش بسته ،هنوزیادگاری ازوجودتوست/وتورفتی وخاطراتت مانده اند/بشقاب گفتم،یادلحظه ای که بشقاب دردستم

چون بشقاب پرنده به سویت ؛آن هدف غایی، به پروازدرآمد،افتادم/وچه زیبا بود/تکه های لیوان های شکسته/تبلور

الماس گونه ی وجودتوست/هرتکه لیوان خردشده ،وجود تورامی خواند/من صورتم راوقتی می شویم که ،لکه های خون

توبرآن نقش بسته باشد/وگرنه مراباآب نسبتی نیست/وباخودمی اندیشم آیابازخواهی گشت؟/شاید،شاید/وچه زیبابودآن

شب/کنارهم بودن رابرای اولین بارتجربه کردیم/ وصورت سرخت تماشای دیگرداشت/دوست داشتم،دوست داشتم، باتمام

وجود حلقت رابفشارم/وبا کارد آشپزخانه سرت راببرم/ وباساطور وجودمهربانت راتکه تکه سازم، ولی افسوس

،افسوس ،اف.../آیابازخواهی گشت؟وبه من فرصت جبران خواهی داد؟/عکس هایت رامی بینم،خون برچشمان زیبایم

نقش می بندد/وتوراچه بگویم،می پرستم/بازگرد وببین عشق من به توچه ها خواهدکرد/گلت راتنها مگذار وباغچه ی

وجودت راویران مساز/بیا باردیگرآن عشق شب های به یادماندنی باهم بودن راباردیگرتجربه کنیم/وبیاموزیم

وبیاموزیم،/ چه زیباست درکنارهم بودن...