سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 92/12/16 | 12:47 عصر | نویسنده : هادی اخوان

 

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب بام

گردش آدم ها

سبدکالا را

هرکدامشان پر،پرزروغن زبرنج

 

آسمان آبی تر

آب آبی تر

همسایه هامان سرصف

سبدکالامی گیرند

پشت این هیچستان ،لای این شب بو ها

من دراین شهرخراب پی چیزی می گردم

پی خوابی ،شاید پی کالایی ارزان

 من،نمی گیرم هیچ سبد کالا یی 

چه درونم تنهاست رستگاری نزدیک توی صف های طویل

توی صف های بلند

مادرم می گوید :موسم دلگیری است

من به اومی گویم :زندگی خالی نیست:

مهربانی هست ،ماکارونی هست ،پنیرومرغ وبرنج هم  

سال بعد به ماهم می ماسد

تاسبد کالاهست زندگی بایدکرد


زن همسایه باسبدی می رسد اومی خواند

چیزهایی هست که نمی دانم

اما می دانم اگر بعد،سبد کالایی رانگیرم خواهم مرد

 

من اناری را می کنم دانه به دل می گویم

خوب بود این مردم مبلغ کل حسابشان پیدابود

می پرددرچشمم آب انار اشک می ریزم

زن همسایه باماشین مدل بالایش می خندد

 

یک نفر دیشب مرد

وهنوز ،سبدکالا را خوب می فهمید

درفلق بود که پرسید سوار "سبد کالا راکجاتوزیع کنند؟"

آسمان مکثی کرد


آی مردم ها!صف هارابرهم نزنید

توزیع سبد کالا را برهم نزنید

شاید درفرودست

آدمی باشد که  نرسیده به او کالایی

مردم پایین شهر خوب  می فهمند سبد کالا را

من نمازم راوقتی می خوانم که سبد کالا یی سهم من هم بشود