سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 89/10/1 | 6:47 عصر | نویسنده : هادی اخوان

سرمان دردآمدوزبانِ لامذهبمان مو درآورد تابه این دوستان ازهمه جا بی خبرمان مسائل سیاسی روزرا گوشزدکنیم، وبه مخ معیوبشان کوچک ترین مسائل را بفهمانیم. از هر مسئله ای سخن می گفتیم تا ملتفت سخنانمان شوند؛به همه چیز وهمه جا فکر می کردند الّا به سخنان ما ، چشمشان به دهان فلک زده مان بود وگوش وهوششان به چیز دیگر .بعد از عرایضم ، خیلی به خودم می بالیدم چه دوستانی دارم ونفس راحتی می کشیدم ونزد وجدانم احساس راحتی می نمودم آخر چیزی به این دوستان تافته ی جدا بافته مان آموختم؛ می دیدم از همه چیزواز همه ی علوم مکنونه اطلاع دارند، غیراز آن چیز هایی که بنده به آن ها آموختم .ولی در همین ایّام انگارکه فنر فک مبارکشان یک جا در برود، فریاد کشیدند:" قضیّه ی آن مدیر شرکت پتروشیمی که میلیاردها تومان پول مبارک را بالا کشیدندوحیف ومیل نموده و خبرش از خروجی صدا وسیمایمان دررفت چه شد؟"دیدم خدارا شکر این دوستان نابابمان شمّ سیاسی داشتندوماخبرنداشتیم .گفتیم حیف است دراین لحظه ی خوش ، خوشی های آنان را برسرشان ویران سازم وباپاسخ متفکرانه ی واظهار علم ودانش وسیاست  ،شادیشان را ترش نمایم  ؛که گفته اند:"تکلم النّاس علی قدر ِعقولهم "وچنین عرض کردیم :"اولاًبالا نکشیدند و"حیف "هم نکردند بلکه "میل ونوش جان" نمودند .ثانیاً سرنوشت چنین مدیری در همان آغاز هستی همین بوده ،ثالثاً طبق دفاعیّات این شخص در دادگاه که فرمودند:" طبق نظر علمای اشاعره بنده در آن لحظه هیچ گونه اختیار ی نداشتم وتمام اختیارم تحت ید پروردگارم بوده "ورابعاًعاقبت این مدیرانی که پول های میلیاردی وبه قول آن یار سفر کرده، ده رقمی نوش جان می کنندچه می شود؟ هیچ این قدر ما قحطی مدیرداریم که مجبوریم در پست های بالاتری؛ این بیچاره ها را که خدا را خوش نمی آید برای شندرغازی با آبرویشان بازی کنیم؛ به کار اجباری مدیریت  قرار می دهیم . بعد از عرایضم نفس راحتی کشیدم واز چهره سرخشان این طور انگاشتم که زدم توی خال واین دفعه را پاسخی در خور دادم.